b@@kereh |
Sunday, May 30, 2004
● دقت كردين آدم وقتي شاش داره واسه يه جك خيلي بيشتر ميخنده؟!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:58 PM توسط baakereh Saturday, May 29, 2004
● ديشب وقتي ديدم گربه هاي خونه مون تو پاركينگ با خيال آسوده خوابيدن، فهميدم شب خبري از زلزله نيست!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 1:06 AM توسط baakereh Monday, May 24, 2004
● عزيز دل برادر
........................................................................................راه هاي رسيدن به فرج زياد است... يكيش رفتن به شهرك غرب است با 206 و دخترهائي با مانتو ممه اي سوار كردن است، آن ديگري چرخيدن با خط يازده در خيابان و شماره تلفون دادن است، چت كردن هم بد نيست اگر بتوانيد طرف را به خانه بياوريد، همين طور وب لاگ زدن را هم به آن راه ها اضافه نمائيد! حلا بقيه راه ها را شما برادر مومن بفرمائيد ببينم چقدر در راه رسيدن به فرج انتظار ميكشيد؟! □ نوشته شده در ساعت 1:13 AM توسط baakereh Friday, May 21, 2004
● امروز مثل هميشه بود.
........................................................................................همان تصور جاودانگي كه هميشه همراهمان هست، همراه من هم بود... مرور گذشته ها و خيالبافي آينده ها ... وقتي افتادم، خونيكه از دهانم بيرون ميزد نگذاشت چيزي بگويم. راننده دختري بود كه نفهميدم از چه چيزي ميگريخت... چهره همسرم درنظرم آمد. فكر ميكردم زمان مردنم در كنارم خواهد بود... همكارم در مجلس ترحيم خواهد گفت:"همين ديروز بود كه ديدمش...." تا بحال استخوان شكسته اي كه پوست و گوشتم را ناجوانمردانه دريده باشد نديده بودم با هر ضربان قلبم ، پياله پياله خون بر كف خيابان مي ريخت... من دارم ميميرم....امروز مثل هميشه نبود، آن تصور جاودانگي ديگر نبود. □ نوشته شده در ساعت 11:23 PM توسط baakereh Saturday, May 15, 2004 ........................................................................................ Tuesday, May 11, 2004
● فرض كن توي يه دستشوئي نشستي و اثر هنريت رو ساختي و ميخواي كه شيلنگ رو ورداري و خودت رو بشوري. يهو متوجه ميشي كه شير آبسرد خرابه و بايد با آب گرم رفع حاجت كني، آي كونت ميسوزه، آي ميسوزه!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:57 PM توسط baakereh Tuesday, May 04, 2004
● اگه بهت ميگم گوساله، نه بخاطر اينه كه سرت رو ميندازي پائين و ورود ممنوع ميري.
........................................................................................فقط خواستم بدوني از يه پدر گاو، انتظار تربيت آدميزاد رو نداشتم ! □ نوشته شده در ساعت 9:16 PM توسط baakereh Monday, May 03, 2004
● پشت يه ماشين قراضه نوشته: "يادگار پدر "
........................................................................................بدونين پسره به جاي جواني، واسه خونواده ش پدري كرده... □ نوشته شده در ساعت 4:31 AM توسط baakereh Saturday, May 01, 2004
● مورفي :
........................................................................................بعد از اينكه لنگه اول جوراب رو ميپوشي، هميشه اين دومين لنگه هستش كه سوراخه ! □ نوشته شده در ساعت 4:47 AM توسط baakereh
|