b@@kereh


Thursday, April 29, 2004

انشاالله:
اين كلمه در صنعت ايران ما يعني: نداشتن تاريخ دقيق خاتمه پروژه ها، بخاطر گشادگي ماتحت مسوولان!



........................................................................................

Sunday, April 25, 2004

واي آن دلربا چشمانِ سراسر هجومت
اراده ام را به خاكي سياهتر از گيسوانت مي نشاند...



........................................................................................

Wednesday, April 21, 2004

مورفي:
هميشه وقتي دارين ميچُسين، يكي به شما نزديك ميشود!
هميشه وقتي دارين مي گوزين، همه جا ساكت ميشود!



........................................................................................

Sunday, April 18, 2004

اصالت غريزه :
همه پسربچه هاي 6-7 ساله دولّا ميشن تا ببينن زير دامن دخترا چي هستش.
همه پسر بچه هاي 9-10 ساله مسابقه دورتر شاشيدن با هم ميذارند.
همه پسر بچه هاي 11-12 ساله شورت و سوتين مامان و خواهرهاي بزرگشون رو بو ميكنند.



........................................................................................

Tuesday, April 13, 2004

حافظه بويائي:
خونه پدري مادرم كه منزلي قديمي بود، اتاقي در بلندترين قسمتش داشت كه بهش "بالاخونه " مي گفتند و عمدتا هم جوون هاي خونه كه دائيهايم ميشدند، سير وسياحت عالم تنهائي خودشان را در اين اطاق مي گذروندند.
اون موقعها بچه سال بودم و عاشق اين كه از پله هاي آجري و مارپيچ اين خونه بالا برم تا خودم رو به "بالاخونه" رسونده و عجايب اين اتاق نمناك و صندوقخانه كنار اون رو كشف كنم...
اونجا هميشه برام پر از رمز و راز بود، نوار كاستهاي رنگارنگ، ادكلنهاي عجيب و غريب، عكس زنهاي لخت، كتابهاي كلفت و از همه جالبتر يك قبضه تفنگ شكاري ....
در عالم بچگي هميشه سه تا بوي خاص از اون اتاق در ذهن داشتم، كه وقتي بعدها بزرگ شدم متوجه شدم كه اوليش بوي توتون و تنباكو و گرس بوده كه دائيهام يا دوستاشون تا نصفه هاي شب ميكشيدند.
دوميش بوي عطرهاي تند و مردونه اون موقع بود كه وقتي بوش به دماغم ميخورد از چشمام اشك راه ميافتاد.
و سوميش كه برام از همه عجيب تر بود و از همه مشام آزارتر، بوي عجيب و بدي بود كه شبيه هيچكدام از بوهاي بدي اي كه تا اون موقع ميشناختم نبود.
بعدها كه جوانتر شدم و دائيهايم پيرتر، يك شب كه به ياد گذشته ها در آن اطاق جمع شده بوديم فهميدم كه آن بوي عجيب مربوط به مسابقه گوز دادن و چسيدن دائيهام و رفقايشان بوده كه تا صبح با بوي گرس و ادكلنهاي اون موقع آميخته ميشده و بوئي عجيب ميشده كه من هيچ وقت نتوانستم در ايام صغر آنرا تشخيص بدهم!!!



........................................................................................

Wednesday, April 07, 2004

جهان اول:
ماشينها مي ايستند، آدمها رد ميشوند.
جهان دوم:
آدمها مي ايستند، ماشينها رد ميشوند.
جهان سوم(مثل ايران):
ماشينها از روي آدمها رد ميشوند و باز هم نمي ايستند!



........................................................................................

Monday, April 05, 2004

Enlarge your mind
در جائي خواندم: "بزرگترين آلت جنسي شما، مغز شماست."




........................................................................................

Saturday, April 03, 2004

دلبرم ! آن موهاي سياه من روي سراميكهاي سفيد خانه،
روزگاري آنقدر سفيد خواهد شد كه خانه را هرگز كثيف نخواهي يافت.



........................................................................................

Home