b@@kereh


Friday, May 31, 2002

تعلق :
يكي از اهداف من از نگارش وب لاگ ، ترغيب هموطنانم به بارها و بارها فكر كردن است و همين كه دوستان منت گذاشته و نوشته هاي من را در قسمت نظر خواهي و يا وب لاگ شخصي شان نقد مي كنند، من به هدفم مي رسم.
از نوشته حجاب من، برداشتهاي متفاوتي ( نظير تملك مرد بر زن ) شده است و كمتر كسي به اصل موضوع كه ” تغييرات يك شبه “ هست پرداخته و بيشتر به حجاب حساسيت نشان داده اند.
در مورد ” تملك مرد بر زن “ هم بگويم كه شخصا به هيچ نوع مردسالاري و يا زن سالاري عقيده نداشته و هر نوع حس تملك اين دو نوع را نسبت به هم زشت و نكوهيده ميدانم. اما شديدا به اين اعتقاد دارم كه اين دو جنس نه بهم تملك بلكه ” تعلق “ دارند و ريشه اين دومي از علاقه هست و مهر، اعتقاد دارم كه ”تعلق“ زوجين به هم باعث ميشود توافقاتي بين اين دو جنس صورت بگيرد كه در هيچ قانون و قاموسي نيامده است و من و شما كه ناظري از بيرون باشيم دهها برداشت مختلف از اين تعلق داشته باشيم و حتي به نظرمان تملك بيايد. دقت كنيم كه در تعلق هر دو جنس حق انتخاب دارند و در تملك فقط يكي.(اشكالي كه دوستان بر جمله اي از من در حجاب گرفته بودند مبني بر كسب و يا ارائه مجوز به طرف مخالف براي انجام كاري، صرفا بر مبناي تعلق بوده و هر نوع كسب و يا ارائه مجوز براي انجام كاري بر پايه تملك، از ديد من غلط و باطل هست.)
موضوع ديگر هم كه صرفا به مساله آزادي زن بر ميگردد اين است كه متاسفانه اولين چيزي كه براي زن ايراني بعنوان آزادي القا شده است، آزاد سازي حجاب است و باز هم متاسفانه زنان ما نيز با همين القا سرگرم شده و هر موقع دم از آزادي زده ميشود يكراست سراغ حجاب ميروند و به شدت در برابر آن جبهه مي گيرند و چون هميشه اين راه بسته بوده از تلاش براي كسب ساير آزادي ها هم وا ميمانند .
ميخواستم بگويم كه دادگاههاي ما پر است از مرداني كه مهريه زنانشان را بالا كشيده اند و آنها را طلاق داده اند، شركتهاي زيادي هستند كه از يك تخصص واحد به دو جنس مخالف، حقوقي با اختلاف فاحش ميدهند، هنوز دختران ما در انتخاب همسر آينده شان مجبور به انتخاب يكي از گزينه هاي خواستگاران هستند، هنوز قوانين ارث و ميراث محل اشكال دارد، هنوز دختران ما به خاطر نبود امكانات ورزشي ضعف عضلاني دارند، هنوز هم ...




جام جهاني (2) : سنگال ترتيب فرانسه رو داد ...
آقا خوبه من فالگير يا پيشگو نشدم وگرنه از گشنگي مي مردم. اين ”جبرئيل سيزه“ خدا وكيلي يه جورهايي شبيه خود جبرئيل بود...حالا مثل اينكه من جبرئيل رو ديدم.
“ امانوئل ” خوشگله هم فقط كرنر زد‏، قبول دارين اين ” كريسوفر دوگاري “ خيلي قيافش پا منقلي بود؟ ريشش رو هم نزده بود.
دَم دروازه بان سنگال گرم، مثل فنر بود ” سيلويا “ .

خوب با اين پيش بيني افتضاح من بازي فردا رو چند چند ميبينيد؟
اروگوئه 2 ----- دانمارك 1 ؟؟؟
نظر شما چيه ؟




پيش بيني نتايج جام جهاني (1) :
فرانسه 3 ----- سنگال 0
هر چند امسال فرانسه قهرمان نيست...يووووووه
نظر شما چيه ؟



........................................................................................

Thursday, May 30, 2002

قلندروار ميگردم:
ياد نصرت فاتح عليخان بخير كه هر سال تولد پيامبر‏، صوفي وار ميخواند‏،
شاه قوالها بود اين مَرد...سراسر شور بود و بداهه، خدايش رحمت كناد.
اعتقاد داشت كه : ” كه اگر شعر با آواز خوانده نشود، در كتاب محصور خواهد ماند “
در مورد پدرش مي گويد كه : ” پدرم پس از خواندن، روزها در اشك غرقه ميشد بي آن كه چيزي باكسي بگويد، در خود گم ميشد...“
خودش در مصاحبه با ژاك دوپون در مارس 1988 گفته بود كه : ” وقتي كه كنسرت ميدهم حضور مردم را احساس نميكنم و به محض اينكه شروع به خواندن ميكنم در موسيقي خود محو ميشوم ...“
اشعار مولانا هم كه خود ” آواز مكتوب “ هست چه برسد به اين كه يكي مثل نصرت فاتح عليخان آنها را بداهه خواني كند.

جدا مباش كه اين رسم آشنائي نيست
و يا ميا كه مرا طاقت جدائي نيست...
كسي نيست منو به يه محفل بداهه خواني صوفيان با تنبور و دف ببره؟




پس ارغواني تيره تو هم با جيغهاي Robert Plant و انگشتهاي Jimi Page حال ميكني...
ميدوني دلم ميخواد كه يه روز توي يه كافه دود گرفته، با يه آبجو بشكه اي تو دستم و يه گيتار برقي بدون سيم، به Barrel Blues گوش بدم؟



........................................................................................

Wednesday, May 29, 2002

حجاب:
اگه از فردا حجاب آزاد شه‏‏، چه اتفاقي مي افته ؟
مثلا خانمها مجاز باشند كه با هر لباسي بيان بيرون، يا مثلا استخرها مختلط بشه...
فكر مي كنين كه فرهنگ فعلي ما ميتونه اين تغييرِ يك شبه رو قبول كنه؟
مثلا خود شما قبول مي كنين كه خانمتون يا دوست دخترتون از فردا با يه ميني ژوب تا نصف باسن و يه تيشرت بدون سوتين بره تو خيابون در حاليكه سر سينه هاش زده بيرون؟
و يا شما خانمي كه در ايران زندگي مي كنيد، حاضر هستين برين تو خيابوني كه مردهاي حشري همينطوري واسه ساق پا و ساعدهاي سفيدتون كه از زير مانتو ميزنه بيرون، جلق ميزنند،چه برسه به ران سفيدي كه ازميني ژوب بيرون زده باشه؟
احساس امنيت خواهيد داشت از كنار مردي رد بشين كه بيست و اندي سال هست كه به ديدن يك چشم عادت كرده و ديدن چشم دوم يك زن آرزوشه...هان؟
اعتقاد دارم تغييرات زمان لازم دارد، و يك چنين تغييراتي بصورت يك شبه نه تنها خوب نيستند بلكه برآيندشان منفيست...
ميدانيد چند صد ساليست كه در اروپا انقلابي نشده است؟
اصلاحات بايد خزنده باشد و هر نوع جانشيني بلادرنگ، نتيجه اي جز به ضرر مردم نخواهد داشت.اعدامها و شكنجه ها و تسويه حسابهاي شخصي نتيجه هر جانشيني بلادرنگ هست.
ظرفيت مردم بايد اندك اندك تغيير كند، اعتقاد دارم فرهنگ يك شبه تغيير نمي يابد.
نظر شما چيست؟








........................................................................................

Tuesday, May 28, 2002

حافظه بويائي:
يه بوئي تو خونه ام هست كه هر از گاهي ميخوره به دماغم...يه عطر زنانه كه خودم هديه داده ام ... Ice Burg يا Kenzo يا Pavarotti .
اين بو مثل حباب تو خونه مي چرخه و از روي تصادف ممكنه بخوره به شامه من،
البته فقط من، اين بو رو مي فهمم و نه كسه ديگه.
يه دختري كه تازه از حموم دراومده و داره مياد پيش تو عجب بوي نابي داره، خصوصا اگه زير موهاي سرش هم خيس باشه ....پوووووووووف
اگه يه روز هم تنش عرق داشته باشه و تو هم مثل حمّالها از سر كار برگشته باشي ‏و سر تا پا كثيف، ولي دلها پيش هم باشه، عجب كيفي ميده كه تو رختخواب با كثافت بلولين...تن هاي چرب رو هم سٌر مي خورند...تو سونا اگه بماليش چركش ميزنه بيرون اما مگه اين آلت آخته درد كيسه كشي حاليشه...
خصوصا اگه بدوني برات كشك بادمجون درست كرده كه با يه ودكاي قلابي بزني تو رگ.... يه وينستون inside هم پشت بندش...
اون عطر لامصبِ تن كه ميخوره بهت‏، ديگه گور باباي هر چي كس كشه.
خجالت ؟ خجالت بكشند؟ نه هيچ وقت.
كدوم زن رو تو رختخواب ديدين كه چشماش به سقف دوخته نشه و يا كدوم مرد رو ديدين كه نفس هاش خش ور نداره...ميگم خش .
يادت نره ...خش .




........................................................................................

Monday, May 27, 2002

سهراب :
" آقا پارسا اون جبهه جنوبی دماوند رو که ديگه سراغش نميری.ميدونی چی شده؟ هر روز داره کثيف تر ميشه.هر روز داره بدتر ميشه.
آقا پارسا بايد جلوی يک سری چيزها ايستاد.
نميشه بگی چون کثيف شده من ديگه نميرم..."
ارغواني تيره :
" پارسا ي عزيز ؛ درسته كه جبهه جنوبي دماوند شده اتوبان ؛ ولي خودت خوب مي دوني كه هنوز هم ميشه تو بارگاه سوم نشست و طلوع مهتاب رو از پشت خط الراس دو برار ديد ."
كيف مي كنم وقتي ميبينم كه اينجوري بايد از يه نفر خواست كه دوباره برگرده...




بلدين گذشت كنين؟
حاضرين همسايه تون رو لو بدين كه مشروب ميخوره فقط بخاطر اينكه ماشينش رو جلوي ماشين شما پارك كرده؟
چقدر فضول هستين كه رفتارهاي جوانِ مجردِ واحد مسكونيتان رو كنترل كنيد؟
دوست دارين وسط مهمونيتون پليس در بزنه و بگه كه صداي موزيكتان بالاست و همسايه طبقه پائين شكايت كرده؟
چقدر لات بازي در مي آرين وقتي ميبينين كه يكي داره‏، زاغتون رو چوب ميزنه؟
اصلا بلدين وقتي دراوج خشم هستين‏، به خودتون نهيب بزنين كه آرومتر،آرومتر...
ميتونين وقتي شب هنگام كسي آشغال جلوي درتون ريخته‏، صبح برين سراغش ؟
بلدين اينكارا رو ؟
اگه بلدين‏، بدونين كه از صدها آدمي كه ميخواهند بشريت رو با تزهاي رنگ و وارنگشان خوشبخت كنند، بيشتر به انسانها خدمت كرده ايد...




وبلاگ Doc :
سوالهايتان را از ايشان بپرسيد.



........................................................................................

Sunday, May 26, 2002

غرور احمقانه :
حتما برايتان بارها اتفاق افتاده كه از كنار جنس مخالفي رد شده و با اينكه ته دلتان خوشتان مي اومده كه گفتگوئي و در پي آن ارتباطي را آغاز كنيد، ولي با دلايل مختلفي كه براي خود آورده ايد‏، بي خيالش شده ايد.
غروري كه در آن موقع به انسان دست مي دهد باعث ميشود كه فرصتها را از دست بدهد...
در واقع تصور كنيد : كسي كه از كنارش گذشته ايد هماني بوده كه سالها در روياهايتان بدنبالش بوده ايد اما در يك لحظه با اقدام نسنجيده خود، اين شانس خوشبختي را از خويش گرفته ايد.
ميدانيد هر روزه چند صد نفر اين چنين شريك زندگي آينده شان را كه از كنارشان مي گذرد، از دست مي دهند و در عوض تن به ازدواجهاي جبري مي دهند؟
اگر از كسي خوشتان مي آيد و در دل گرايشي به سمتش داريد، بي درنگ مودبانه اقدام كنيد، نهايت كار اين هست كه او حس متقابل نسبت به شما نخواهد داشت و شما با يك پوزش از وي جدا خواهيد شد و ذره اي از شخصيت شما كاسته نخواهد شد و مثقالي هم كوچك نشده ايد ولي در عوض به يك غرور احمقانه غلبه كرده ايد...



........................................................................................

Saturday, May 25, 2002

حس ششم :
گاهي اوقات مردتان شما را از ملاقات و يا صحبت با يك نفر منع مي كند، گاهي هم همسرتان دوست ندارد كه شما با زني خاص در فاميل يا دوستان گرم بگيريد، شما هم از كوته فكري شريك زندگيتان عصباني ميشويد و از او” دليل منع “ را ميخواهيد، ولي او نمي تواند به شما جوابي شسته رفته بدهد و شما بيشتر ناراحت شده و حرص او را با گفتن چنين جملاتي در مي آوريد :
” خيلي هم مرد روشنفكر و جنتلمني هست “ و يا
” خيلي زن خوش برخورد و اجتماعي اي هست “
اما بدانيد كه شريك زندگيتان چيزي در آن مرد و يا زن احساس كرده كه هيچ وقت نمي تواند آنرا بر زبان بياورد اما احساسش به او مي گويد كه خطر در كمين هست، مثل سگي كه براي كسي كه بيرون از در باغ دارد حركت مي كند، پارس مي كند...او اين را مي فهمد، خوب هم مي فهمد كه اين مرد يا زن غريبه چيزي ديگر در سر دارند كه شما متوجه آن نمي شويد...
در اين مواقع از آن احساس لذتي كه با غريبه داريد ، بخاطر شريك زندگيتان چشم پوشي كنيد و ايمان داشته باشيد كه اگر وي چيزي را ميفهمد، قطعا همان سگ نگهباني هست كه مي فهمد كه گرگ در پوستين گوسفند،بيصدا به گله نزديك ميشود اما بي رحمانه مي درد...



........................................................................................

Friday, May 24, 2002

Enlarge Your Penis:
اگه سري به سايتهاي سكسي زده باشين، قطعا اين عبارت بالا روديدين كه عمدتا آقايون را ترغيب به استفاده از تكنيكهاي بزرگتر ساختن آلتشون ميكنه....
نكته جالب اين تيزرهاي تبليغاتي قسمت توضيحاتي هست كه شما را ترغيب به خريد اين تكنيكها و محصولات ميكنه مثلا جمله هاي ترجمه شده زير :
( به كلماتي كه Bold شده اند دقت فرمائيد‏، چون اين كلمات شاهكار بازارياب اين محصولات هستند.)

1- آيا ميدانيد كه سايز متوسط آلت مردان در اوج تحريك فقط چيزيست ما بين 14.5 Cm تا 15.3 Cm ؟ و بيش از 90 درصد مردها اين اندازه آلت را دارند؟

( به كلمه ” فقط چيزيست “ توجه بفرمائيد‏، همچنين نقش رواني كلمه ”90 درصد مردان“ و استفاده از اين كلمه با هدف اين هست كه: اگه شما محصولات ما رو بخرين جزو اون 10 درصد خاص خواهين شد.. در اين تكنيك ابتدا مشتري به خاطر ضعفي كه دارد كوبيده ميشود.)

2-آيا ميدانيد كه 97 درصد مردان در 27 سالگي نسبت به 20 سالگي شان، تعداد دفعات تحريكشان به يك پنجم كاهش پيدا ميكند؟
( داره ميزنه تو سره مال...در واقع به حساس ترين قسمت طيف مشتريان كه جوانان 27 ساله بوده و در ذهنشان خود را يك مرد كامل تصور ميكنن كه هم نيروي جواني دارند و هم تجربه بزرگترها، حمله ميكنه ...هدف بازارياب قبولاندن خريد اين محصولات به قويترين دشمنش بوده و ميداند كه اگر يك جوان 27 ساله اين محصولات را بخرد حتما يه پيرمرد هم خواهد خريد.)

3-آيا ميدانيد كه مردان در سن 50 سالگي در حدود 1.5Cm از طول آلتشان را از دست ميدهند؟
( در اين تكنيك بازاريابي، شما را از آينده نگران كرده و شما را وادار به اندوختن ذخيره، كه همان خريد محصولاتشان هست ترغيب مي نمايد.)

4-آيا ميدانيد كه 67 درصد زنان از اندازه آلت مردشان ناراضي هستند؟
( اين ديگه تير خلاص هست براي كساني كه شك داشتند اين محصولات را بخرند يا نه ؟ در واقع حرفها تا اينجا چيزي بين خود مردان بوده ولي بناگاه حرف زنان را به ميان كشيده شده تا مرداني را كه عاشق زنانشان هستند نسبت به زن مشكوك نموده و آنها را ترغيب به خريد نمايند.)

5-آيا ميدانيد كه 89 درصد مردان در آرزوي افزايش طول و قطر آلتشان هستند؟
( در اين تكنيك بازاريابي خيال شما را راحت مي كند كه فقط خريدار اين محصول شما نيستين بلكه 89 درصد مردان خواستار اين كار هستند در واقع با تاكيد بر روي تعداد، سعي در آرام كردن روح خريدار داشته و ميخواهد به وي بقبولاند كه كوچك بودن آلت تو يك مشكل همه گير بوده و تو نبايد اصلا در خريد يك چنين محصولي خجالت بكشي)

6-متوسط زمان ارضاي مردان در حدود 2 تا 2.5 دقيقه از لحظه دخول مي باشد
.( در اين تكنيك مشتري را به سوابق جنسي اش برگردانه و يك تائيد ضمني مبني بر اينكه ”واقعا من چقدر زود ارضا ميشوم“ را در ذهنش فرو مي كنند.)

در يك چنين شرايطي هيچ وقت به صحت و يا نادرستي آمار فوق مشتري فكر نميكند و ذهنش فقط به سمت خريد كوركورانه محصولات پيش مي رود، از طرفي بخاطر مكانيسم پيچيده دستگاه تناسلي زن و قابليت تطابق آن با هر سايز و اندازه اي و لذت از آن، عملا القاي موارد مرتبط با اندازه و سايز آلت مردان چيزي جز يك اشتغال ذهني براي احمقها در جهت چاپيدنشان نيست و چيزي در حد بزرگتر كردن سينه هاي زنان با انواع سيليكون بوده كه هم اكنون نيز بسياري تمايل به اين سينه ها را از دست داده و دوباره به آن سوئي حركت مي كنند كه خلقت برايشان گذاشته است.مواردي هم كه به علاقه زنان به آلت بزرگتر مردان اشاره مي كنند بيشتر ساخته و پرداخته ذهن خود مردان هست و زنان از مردانشان چيزي جز هماني كه مرد براي خود ميخواهد و رسيدن به نقطه ارضا (Orgasm) نمي خواهند.




........................................................................................

Thursday, May 23, 2002

فرهنگ ” تبرّي “ و تبرّي ” فرهنگ

اين همون ماجراي بوس وسيلي ماهي ليز(پينك فلويديش) هست:
يه اين جمله ها نگاه كنيد:
من دلم نميخواهد آبروي كسي را ببرم “ اما بعدش هر چي آبرو هست مي برد...

قصدم مقايسه نيست “ اما آنچه كه من فهميدم مقايسه اي بيش نبود...

اصلا بي اهميت تر از اين وبلاگه من تو اين دنيا وجود داره؟؟؟ ” بعد كه ديدم آره وجود داره و همون وبلاگه كه اهميت داره...

کاونتر نمی ذاشتم چون می ترسيدم کم باشه، يا زياد باشه و اين کمی يا زيادی روم تاثير بذاره “ اما بعدش ديدم نوشته كه ” يه تعداد آدم بسيار محترم برای من نوشته های منو دوست دارن و اين خيلی برام لذت بخشه. “

و من کم کم به اين نتيجه رسيدم که آدم بايد تو جامعه ايرانی يه خورده حيای احمقانه داشته باشه. “ بعدش نوشت كه : ” وبلاگ نوشتن من باعث شده ديد حداقل يه نفر نسبت به زن ايرانی فرق کنه و ديگه اونو به چشم جنس دوم نگاه نکنه و بفهمه زن ايرانی هم اهل فکرکردنه “

و من می ديدم چقدر لذت داره نوشته های آدم مخاطب داشته باشه “ بعد كه ديدم نوشته شده :‌ ” برای من نوشتن يه جور خود درمانيه.“

ظرفيت انتقاد پذيريم زياد تر می شه “ و ديدم كه وقتي انتقاد ميشه گفته ميشه : ” اما اينجا هواش برای من مسمومه “

مثل هميشه رک و راست : من کم آوردم “ بعدش دوباره ديدم كه ” خلاصه من دوباره می نويسم. هر کسی هم دوست داشت بگه اين داشت ناز می کرد و از قبل تصميم داشت دوباره بنويسه و بازار گرمی و از اينجور حرفا. حق دارين خوب بگين “

له شدن هر انسانی به يک معنا له شدن خود من هم هست “ بعد ديدم كه عجب لهي اين شد : ” اما چاره‌ای ندارم جز رو کردن اين مدارک “

در تمام نوشته هاي بالا ابتدا يك تبرّي از آنجه كه دوست ندارند صورت گرفته و و بعد از آن‏، از هر آنچه كه ” فرهنگ “ ناميده ميشود تبرّي جسته وفاصله گرفته شده است...
هنوز ياد نگرفته ايم كه ميخواهيم چه بگوئيم و دنبال چه هستيم...







........................................................................................

Wednesday, May 22, 2002

مرسدس :
توي خيابان، مرسدسي آلبالوئي رنگ در حركت هست كه پشت فرمانش پسري 19 ساله نشسته ... پدرش هفته قبل سربازي اش را به قيمت 3 ميليون خريده است. به كسي رشوه داده تا براي پسرش معافيت كفالت درست كند.
كنار خيابان، دودختردانشجو كه به ماتيزي رضايت مي دهند تا ساعتي خوش باشند، براي مرسدس آلبالوئي عشوه شتري ميريزند، باشد كه مقبول افتد.
نرسيده به ونك زني 30 ساله و خوش حركات كه با شوهرش به خاطر چند هزار تومني بيشتر دعوايش شده، بي اراده، از نگاه كردن به مرسدس خوشش مي آيد و دست فرزندش را ول مي كند...
اندكي پائين تر مردي 40 ساله كه زنش وي را با دو بچه ترك گفته با حسرت به مرسدس خيره ميشود و آه معني داري مي كشد...
دختري 16 ساله كه بكارتش را ارزان به پسر لات سر كوچه فروخته است، ميداند كه اگر سوار اين ارابه سرخ شود، چگونه گرونفروشي بكند.
پسر 24 ساله كه نامزدش هفته پيش زن يك تاجر50 ساله شده است، با ديدن مرسدس دوباره بر عقيده اش مصمم ميشود كه عدلي در كار نيست...
دختري 24 ساله كه تازه ازدواج كرده است با ديدن مرسدس عزم خود را جزم مي كند كه اگر دوباره امشب با تازه داماد دعوايش شود، بهش بگويد كه :" من اشتباه كردم زن تو شدم، خواستگارهاي پولدارتري داشتم، حيف كه گول حرفهاي عاشقانه تو را خوردم..."

"ماشين" اولين تجلي ثروت در ايران است، وسيله اي كه بي اختيار زانوان را براي خودفروشي سست مي كند.
هر چند كه تجلي ثروت مي تواند در طرز لباس پوشيدن هم به چشم آيد و يا خانه اي كه در آن زندگي مي كنيد اما هيچ كدام به اندازه ماشين تاثير گذار نمي باشند چرا كه لباس خوب را، ميتوان با اندك سليقه در انتخاب، گرانتر از قيمت واقعي نشان داد و خانه را هم كه هميشه نمي توان بر دوش كشيد و هر زمان به آن فخر فروخت.
شخصيت شما را با نوع خودروئي كه سوار ميشويد مي سنجند و هر چه مدل ماشين بالاتر، راننده اش باكلاس تر...
بي پرده بگويم همه ما حداقل يكبار به راننده اين مرسدسها نگاهي انداخته ايم، اما از خودتان بپرسيد كه چقدر بر خود كنترل داشته ايد و عكس العملهائي را كه شخصيتهاي مرسدس آلبالوئي از خود نشان داده اند شما انجام نداده ايد؟




........................................................................................

Tuesday, May 21, 2002

اسب آتش :
" من نه قهرمانم ، نه مبارز و نه مدافع حقوق زنان . من بيشتر از هر چيز ديگه اي يك زنم و يك مادر ، و اگر باز هم در شرايط انتخاب قرار بگيرم زندگيم رو به همه چيز ترجيح ميدم . "



آهاي پينك فلويديش !!!:
يادته باكره گفت اينقدر " استاد " و " چستاد " بغل يه سري اسامي نچسبون؟
يادته گفتم كه دارند كوكمون مي كنند كه سر يه ساعت بخصوصي واسشون آهنگ در خواستي بزنيم؟
يادته گفتم به حماقت ما ميخندند كه عجب جاهلاني هستيم كه به لعبتي به اسم " آزادي بيان" سرگرممون كرده اند و خودشان دارند كيلو كيلو مقاله هايشان را مي فروشند؟
يادته گفتم هر باري كه خورشيد قهر مي كند و دوباره بر مي گردد، جيب اونها پر ميشود، چرا كه آنها آب را گل آلود ميخواهند؟
يادته گفتم همه وبلاگ نويسها خوب هستند اما تو باور نكن؟
اينها همه بازي گردان عروسكهاي خيمه شب بازي وبلاگستان هستند، كه اگر جرقه اي، آتش بر خرمنشان نهد از فحاشي و افشاگري و لو دادن رقيب ابائي ندارند و اخلاقيات را به 2 تومني مي فروشند،
" آزادي بيان" هم كه قربانش بروم كه تعبيري جز فحش و انگهاي رنگ و وارنگ و از زير شكم گفتن، تعبير بيشتري در قاموس اينان ندارد .
گفتم كه آنور آب نشسته اند و مي گويند : " لنگش كن " اما خود به تلنگري شيشه هايشان مي شكند و الواحشان را آب مي برد و دجالشان را لولو مي خورد و جاكششان، جا كم مي آورد...هيهات كه اينان الگوي ما باشند كه به تنگنائي تو را تنها خواهند گذاشت و تو " هل من ناصر ينصرني گويان " در بهت كه چرا اين چنين شد.





بازي روزگار
توي بازي پوكر يه قاعده اي هست كه وقتي ورقها، ” تاپ استرِيت “ از خال پيك بشه، ميتوني مطمئن باشي كه همه رو ببري...ميتوني Rest بخوني و همه دار ندار قماربازها رو بكشي بالا...اما
اما در بازي بزرگان‏، يه رسمه ديگه هم هست و اون اينه كه اگه دستت، ” تاپ استريت “ از خال پيك باشه و يكي ديگه تو همون دست ” كاره 6 “ باشه ميتونه تورو ببره...
” كاره 6 “ تويه يه دست عادي امتيازش از همه ” استريت “ ها پائين تره اما اگه تو يه دست يكي تاپه ” استريت “ ها يعني از خال پيك بشه اين ” كاره 6 “ ميتونه كارش رو يكسره كنه...
اين قانون رو بخاطر اين گذاشتند كه هيچ كس، حتي كسي كه تو دستش ” تاپ استريت از خال پيك “ هست هم خودش رو برنده مطلق ندونه و ته دلش بلرزه كه نكنه يكي ” كاره 6 “ داشته باشه...براي همين پوكر هيچ وقت برنده مطلق نداره...حتي اگه دستت ” تاپ استريت از خال پيك “ باشه...
زندگي هم همين طوره...هيچ كسي نميتونه بگه كه برنده واقعي هست...اگه يه روزي ديدين يكي داره خيلي گوز گوز ميكنه بدونين كه يا قوانين بازي رو نميدونه و يا بازنده خوبي خواهد بود...
مثل همه اون كساني كه يه روز قيد بازي رو ميزنن بخاطر اينكه دارند ميبازند و يه روز هم بر ميگردند به خيال اينكه ميتونن ببرند...
چنان نغز بازي كند روزگار ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ كه بنشاندت پيش آموزگار



بخدا وقتي گفتم : الهم صلي علي گلدون و آله گاو‏، بي ربط نگفتم‏،
اين اظهار نظرش در مورد هراس را بخوانيد...



........................................................................................

Monday, May 20, 2002

هراس :
مردان از خيانت زنان ميترسند‏، اين هراس، رفتارهاي غريبي را باعث ميشود...
برخي تسليم مطلق زن ميشوند...ذليلِ زن...
برخي پرخاش مي كنند تا بلكه هيبت شان، زن را از اين كار بازدارد...
برخي زن را با اشياء ميفريبند تا خيانت نكند...سرش را گرم مي كنند...
برخي چنان ذهن زن را مي پالايند كه تصور مردي بهتر از او به ذهن زن راه نيابد...
اما...اما برخي در دل زن مي نشينند و زن را در قلب خود مي نشانند...اينان هيچ هراسي ندارند.
آه اي سِرِه، بيا و بر روي اين سينه مردانه آرام بگير كه سينه امشب با لمس نرمي گونه هاي تو، سترگ و ستبر خواهد شد...



........................................................................................

Sunday, May 19, 2002

هرگز به چشمان يك پليس نگاه نكنيد :
امروز سر راه كارم‏، يه جفت دختر و پسر تر و تميز كه دست همديگر رو گرفته بودند و داشتند از عرض خيابون عبور مي كردند رو ديدم، عجب صحنه قشنگي بود...
يكي از زيبا ترين صحنه هاي خلقت، حركت يك زوج در كنار هم هست.
يهو ديدم كه يه موتوري ـ از اين برادران انتظامي ـ داره بهشون نزديك ميشه‏، دختره تا چشمش به ماموره افتاد فوري دستشو از دست پسره در آورد و سعي كرد كه ازش فاصله بگيره.
تا اينكارو كرد توجه اون برادر جلب شد و رفت سراغشون...بقيه ماجرا رو نديدم چون بايد مي رسيدم به كارم...تاكيد مي كنم بايد...آخ از اين غم نان .
اما... يه چيزه مهم،
هر وقت پليسي را ديدين، بدونين كه قبل از اينكه شما متوجه اون شده باشين، اون شما رو ديده...
ميدونين چرا؟..چون همه پليسها در تمام دنيا اين آموزش را ديده اند كه : ” قبل از اينكه ببيننتون، شما ببينيدشون.”
پس وقتي پليسي ميبينين مطمئن باشين كه او هم شما رو ديده، بهترين كار در اين حالت ادامه همون حركتي است كه داشتين انجام ميدادين حتي اگه دارين قفل يه مغازه رو ميشكونين...،
به چشماش هيچ وقت نگاه نكنين ، اگه اينكارو بكنين كارتون تمومه....
پليس معادله اش خيلي ساده هست، اما بايد قبلش براي خودتون حلش كرده باشين...



........................................................................................

Saturday, May 18, 2002

چقدر در برخورد با يك سرقت خونسرد هستيم ؟
امروز توي استخر در حاليكه دوش مي گرفتم، به فكرم افتاد كه اگه الان برم بيرون و ببينمم ماشين سر جاش نيست، عكس العملم چي بايد باشه؟
همونطور كه تو ذهنم داشتم حادثه رو مرور مي كردم، از استخر بيرون اومدم و ديدم كه آخيش ماشين سر جاش هست احتياج به تقويت روحيه مبني بر اينكه خودم رو نبازم نيست.
چند سال قبل توي شركتي كار مي كردم كه صاحب كارم يه مهندس خوش فكر و كاردرست بود و از اونهائي بود كه دو تا فوق ليسانس رو تو شريف نصفه كاره رها كرده بود...،
يه روز خودش تعريف ميكرد، كه وقتي از خونه مادر خانمش ميخواسته بياد بيرون، همين فكري كه تو كله من توي استخر افتاده بوده، تو ذهنش مياد و مثل من شروع ميكنه به فكر كردن در مورد عكس العملش در برابر اين موضوع، و تو همون چند ثانيه به خودش نهيب ميزنه كه كسي با توانائيهاي من قطعا نبايد خودش رو ببازه و خلاصه يه سري از همين حرفهاي اعتماد به نفس زا به خودش ميزنه.
اما تا در حياط خونه رو باز ميكنه ميبينه كه اي داد و بيداد كابوسش تعبير شده و جا تره و بچه نيست.اونطوري كه خودش ميگه وقتي ميبينه كه ماشين سرجاش نيست، همه اون تلقينهائي رو كه چند ثانيه قبل به خودش ميداده، فراموش ميكنه و نزديك بوده از شدت ناراحتي سكته كنه، اما از شانسش اين حالتش خيلي طول نميكشه و ميبينه كه ماشينش كه ترمز دستيش خراب بوده و تو دنده نذاشته بوده، بخاطر شيب خيابون سر خورده و رفته چند 100 متر پائين تر وايستاده...
واقعا ما چقدر مرد لحظه هائيم؟



ميان ماه من تا ماه گردون :
سال 73 كه جواني ترگل بودم و باد در دَماغ و آرزو در دِماغ، هم دانشگاهي مونثي داشتم كه يكي دوبار دور از چشم انجمنهاي رنگ و وارنگ، فرصتي دست داد تا با وي صحبتي بكنم و همينكه شروع كردم از شعر و موسيقي و هنر افاضه كردن، صحبت به يك آهنگ از يك خواننده غربي كشيده شد و اين شازده خانم حين حرفاش از من پرسيد كه ضبط ماشينت CD داره يا نه ؟ من كه از حرفش خنده ام گرفته بود، چون اون موقع من حتي يه موتور هم نداشتم كه بوقش رو بزنم، گفتم والله راستش رو بخواي من ضبط خونه ام هم CD نداره چه برسه به ماشيني كه ندارم داشته باشه.
اين خانم كه از تعجب دهنش وامونده بوده و باورش نميشده كه ضبطي وجود داشته باشه كه CD Driver نداشته باشه، همونجوري كه با بهت بهم نگاه ميكرد گفت پس شما با چي موزيك گوش ميدين؟
اولش فكر كردم كه از اون كلاسهاي الكي و طاقچه بالا گذاشتنهاي آدمهاي تازه بدوران رسيده هستش و من سركارم، اما وقتي سوالهاي بيشتري ازش كردم، ديدم نه بابا اين خانم بقدري در رفاه بزرگ شده اند كه تصور اينكه بشه با يه ضبط قراضه تايواني به موزيك خارجي گوش كرد واسش غير قابل باور هست. در نظر بگيرين سال 73 خود ضبط CD دار هم از وسايل تجملي خاص بود حالا چه برسه به ضبط CD دار ماشين...
اگر دستم رسد بر چرخ گردون _______________از او پرسم كه اين چونست و آن چون
يكي را داده اي صد گونه نعمت ______________يكي را قرص جو،آلوده در خون
زّت زياد



........................................................................................

Friday, May 17, 2002

كه عشق آسان نمود اول ولي :
در جامعه فعلي ايران پديده اي كه تقريبا براي اكثر جوانان اتفاق مي افتد، مساله ايست كه ميتوان آنرا عاشقي زودرس ناميد كه از همان آوان سنين بلوغ، نوجوانان و جوانان را مبتلا مي كند. عاشقي زودرس را در چند جمله اينگونه ميشود معرفي كرد :
علاقه وافر به جنس مخالف
توامان با محبت
اكثراً با تماس جنسي
بدون آينده نگري مادي
اما غرض از اين نوشتار، ستايش يا نكوهش اين پديده نيست، تنها هدف از نگارش، روشن ساختن دلايل بروز اين پديده است، كه شما خواننده اين نوشتار را به تفكر مجدد ترغيب نمايد. تفكر مجددي كه در تربيت فرزندان آينده ايراني قطعاً بي تاثير نخواهد بود...و اما دلايل :

1- جداسازي مذكر از مونث در سنين دبستاني درزمانيكه كه هيچ كدام از آنها هنوز به بلوغ نرسيده اند، اين گمان را در دل بچه ها تقويت مي كند كه تفاوتهائي ماوراي آنچه در ذهن كودكانه شان هست با جنس مخالف داشته و از همان اول عطش دست يابي به جنس مخالف را در ذهن كودكانه آنها تقويت مينمايد. در واقع به بچه از همان اول دست نيافتني بودن جنس مخالف آموزش داده شده و در باورهايش تبديل به يك رويا ميشود. در اين سنين دخترها و پسرهاي فاميل و يا محله كه روزگاري در دنياي بازيها مكمل هم بودند، بواسطه جو ديكته شده از طرف جامعه از هم دورتر و دورتر شده و ديگر در هيچ بازي دسته جمعي خبري از پسر و دختر به چشم نميخورد. و اين اولين قدم در عاشقي زودرس هست، چرا كه غرايزي طبيعي نظير بازي با جنس مخالف در اين سنين سركوب شده و سر منشا عقده هائي ميشود كه منجر به عاشقي زودرس مي گردد.

2- در دوران راهنمائي كه خود يك دوران بسيار پيچيده در زندگي رواني هر انسانيست، اندك اندك بلوغ تكميل شده و تمايل به جنس مخالف شكل ديگري به خود ميگيرد. در اين اوضاع به جاي اينكه نوجوان آموزش داده شود و حساسيتهاي تماس با جنس مخالف زدوده شود، بالعكس محدويتهاي بيشتري بر وي اعمال شده و وي را نسبت به جنس مخالف جري تر مي نمايد و چون در اين سنين نوجوان در برخورد با جنس مخالف بيشتر به انجام اعمالي در جهت تفوق، برتري جوئي و به عبارت عاميانه تري پوز زني تمايل دارد، رفتار نامناسب والدين و جامعه در ذهن نوجوان، از جنس مخالف دشمني ميسازد كه بايد از آن دوري جوست. در واقع ديوار از همان دوران مدارس ابتدائي كج بنا شده و تا به ثريا كج خواهد رفت .

3- وقتي به دبيرستان مي رسيم بلوغ پشت سر گذاشته شده وآلتها به جوشش در آمده و غريزه بقا نسل ، جوان را در دنياي جديدي وارد مي نمايد دنيائي كه بواسطه محدوديتهاي دو دوره قبلي ، زمينه كاملا آماده ميشود تا در اندك تماس بينابين جنسهاي مخالف رابطه اي عاطفي شكل گرفته و يك عاشقي زودرس آغاز گردد، و چون هنوز محدوديتهاي فيزيكي نظير زمان حضور در محيط خيابان خصوصا براي دختران وجود دارد، و از طرفي جامعه اجازه برخورد اين دو جنس را در فضاي صميمي خانواده ها نمي دهد لذا شديدا جوان در تب و تاب جبران آنچه بر وي در دبستان و راهنمائي رفته افتاده و بهر وسيله اي سعي در ارضاي عقده هاي رواني اي مي نمايد كه حاصل آن نوع دبيرستاني عاشقي زودرس بوده و در برخي موارد منجر به اشتباهات غير قابل برگشت مي گردد. متاسفانه مساله اي همانند كنكور در اين سنين بعنوان سرپوش و مانعي بر رفتار جوانان عمل كرده و مانع از بروز كامل نتايج آسيبها در بين جوانان ميگردد.
4- پس از خلاصي از كنكور و قبولي در دانشگاه، خانواده ها به پاس تلاشهاي فرزندشان آزادي نسبي به آنها هديه مي كنند،اما غافل از اينكه دوران دانشگاه تير خلاص بر پيكر جوان ايرانيست.
دانشگاه به جوان آزادي اي نسبي البته با هزاران هول و هراس ناشي از گرفتاري در انجمنهاي رنگ و وارنگ و كميته هاي انضباطي داده و وي را كاملا مستعد مي نمايد تا در اولين تماس با جنس مخالف عقده 12 سال تحصيل را گشوده و رواني و جنسي خود را ارضا نمايد. يعني دقيقا در سنيني كه جوان بايد آموزش هاي لازم براي كار و ساختن ايران را ببيند. دغدغه اش جنس مخالف و دنبال لهو و لعب رفتن خواهد بود. تصور ازدواج در سنين 18 تا 20 براي جوان بدون ذره اي پول يا پشتوانه مالي و كار معين و فراغت از سربازي ، اما با عشقي سوزان و آلتي آخته ، همان شكل نهائي عاشقي زودرس ميباشد.
زت زياد



........................................................................................

Thursday, May 16, 2002

Beautiful Mind :
مرا تنها كسي خواهد فهميد كه با وي درآميخته باشم...او همسرم خواهد بود.
و زن دوست خواهد داشت دوباره باكره اي باشد براي آنكسي كه بارها با وي در آميخته است.



جام جهاني :
دو هفته اي بيشتر به بازيهاي جام نمانده، ايران جاش خاليه...
ما مردماني هستيم كه زود از دلمان تلخيها را پاك مي كنيم، باز چهار سال ديگه صبر مي كنيم تا در آلمان بگيم :
ايـــــــــران‏ چي كارش ميكنه‏‏، سولاخ سولاخش ميكنه.
فيفا در جديدترين رده بندي ايران را دو پله ارتقا داده و در مقام 30 ام جهان و مقام اول آسيا قرار داده ، بالاتر از عربستان و ژاپن و كره...
اما اين چيزا واسه فاطي تنبون نميشه‏‏، يادش بخير وقتي استراليا رو تو جام قبلي حذف كرديم، مردم تو خيابونها داد ميزدند: فرانسه آماده باش...



ما هم مردمانيم:
پينك فلويديش! هميشه تو زرنگي، مثل ماهي ليز!
اما جوابهاي آن نوشته ات كه در حق من التفات نموده بودي :
# اينكه چه ربطي به شقيقه داره، خودت بهتر ميتواني رابطه اش را در درون خودت كنكاش كني و بيابي. پيدا نكردي يه ميل بزن بهت بگم.
# اينكه چه لذتي ميبري، اون رو هم خودت ميدوني كه چه لذتي داره.
اما پيش داوري نكن، من دشمن تو نيستم، من دشمن خورشيد هم نيستم،
من خود توام، حتي نه به باهوشي و فراست تو،
من با شماها وبلاگ رو شناختم، من با خورشيد دلگرم شدم ...اما
اما ديدم كه كوكمون مي كنند تا بنويسيم، بدون اينكه بفهميم...
همونهائي كه به فكر انتفاع خودشون هستند و لا غير ...
ميدوني ته دلشون به حماقت ما مي خندند؟
اگه تو سه روز ننويسي من وبلاگت رو هيچ وقت فراموش نمي كنم، چطور كه هر روز 3 بار وبلاگ خورشيد رو باز ميكنم تا ببينم كه نوشته يا نه؟
اما اگه سه روز ننويسي بهت قول ميدم، همونها فراموشت مي كنند، چون ديگه تو آب به آسيابشون نمي ريزي...
پينك فلويديش ! همه وب لاگ نويسها خوب هستند، اما تو باور نكن.
زّت زياد



........................................................................................

Wednesday, May 15, 2002

نظر بدهيد :
يك سيستم نظرخواهي به وبلاگم افزودم، تا بتوانم به يكي از اهداف نگارشم كه همان بازخور نوشته هايم هست، برسم.(Feedback)
خوشحال خواهم شد در مورد آنچه كه نوشته ام و يا خواهم نوشت بر من منت گذاشته و نظراتتان را بفرمائيد.
آدرس و مشخصات سيستم نظرخواهي از وبلاگ دلتنگيهاي نقاش خيابان 48 ايده گرفتم، دمش گرم.



كارت اينترنت :
درسته كه كارتهاي Internet كمي گرونتر از اشتراكهاي معمولي هستند و بعضي وقتها مشكل Connect شدن دارند و يا Proxy ميدن، اما يك مزيت بزرگ دارند.
مزيت بزرگشون اينه كه هيچ وقت كسي نمي تونه توسط اين كارتها شما رو ردگيري كنه و پيداتون بكنه. چرا كه وقتي شما از يك ISP خاصي اشتراك خريداري مي كنيد، حتما شما رو مجبور به تكميل فرم اطلاعات شخصي خودتان شامل نام و نام خانوادگي و آدرس مي كنند. لذا براحتي با توجه به شماره IP جائيكه توسط آن به Internet وصل شده ايد و وبلاگ نوشته ايد، ميشه به ISP شما رجوع نموده و با توجه به اطلاعات موجود شما در همان فرمي كه اطلاعاتتان را نوشته ايد، شما رو رديابي كرد.
اما اين رديابي در كارتهاي Internet امكانپذير نيست، چرا كه اطلاعات شما به هنگام خريد اين كارتها توسط هيچ كسي ثبت و ضبط نميشه و مشكل بشه شما رو رد يابي كرد. البته اگه در فرمي كه ISP در اختيارتون ميذاره اطلاعات غلط وارد كنين باز اندكي وضعيت رديابي مشكل تر ميشه، ولي باز شماره تماس تلفني تان را مجبوريد يه ISP ارائه نمائيد لذا باز در معرض رد يابي هستيد. اما در كارت Internet خبري از نام و نام خانوادگي و آدرس و حتي شماره تلفن نيست.
زّت زياد



فرهنگِ ” نهي ” :

# اوهوي، اونجا پارك نكن وگرنه جريمت مي كنم.
ولي افسره نميتونه بگه كجا پارك كنه، چون تو اين خيابونها پاركينگي وجود نداره...
# آهاي كارمند، رشوه نگير.
اما كسي نيست بگه كه پس چه جوري كارمند بيچاره با ماهي 80 هزار تومان، 5 سر عائله رو بچرخونه...(قابل توجه بچه پولدارها كه 80 هزار تومن فقط خرج يه ديزين رفتنشونه)
# هي پسر، دختر بازي نكن.
اما كسي نيست كه بگه پس اين معامله ساب مرده رو كه امروزه از 12 سالگي ميچسبه به نافش ، چيكارش كنه...(لابد از اين برگه هاي صيغه موقت بايد پر كنه.)
# هي جوون، تو خيابون دختر مردم رو سوار نكن.
آخه كسي نيست بگه كه تو مدارس و دانشگاه ها مثل طويله، دخترها و پسرها رو از هم جدا كردند...ديگه كجا بايد جنس مخالف رو تجربه كنه...
# اوهوي مرتيكه تو ميدون مسافر سوار نكن.
آخه پس جناب سركار، اين دور و برها كه ايستگاه تاكسي نيست، من چيكار كنم...
# آهاي آقاي مسافر، دم خيابون سوار تاكسي نشو، خيابون بند مياد.
بله، ولي آقاي شهردار، ديرم شده اين دور و برها هم كه نظم و قانون نيست.كسي نيست بهش بگه كجا سوار شه...
# مرتيكه الاغ ، قالپاق ماشين ندزد.
ولي كسي نيست بگه كجاست اشتغال...
# عشق من، تركم نكن.
آخه بابا تو كه نه خونه داري نه ماشين و نه پول، عشق پشق چيه...

در فرهنگ ” نهي ” ، سخن فقط از نبايدهاست، اما هيچ وقت كسي پاسخگوي بودنها نيست.






مواخذه :
اگر در ذهنتان به چيزي از گفته هاي يارتان شك مي كنيد، ترديدتان را دفن نكنيد، بلكه آنرا بپرسيد.
البته تشر نزنيد، منطقي ازش توضيح بخواهيد.
ممكن است دفاعياتش راست يا دروغ باشد و باز ممكن هست هيچ وقت نتوانيد به صحت يا سقم حرفهايش پي ببريد، اما اگر سخنانش كذب باشد، وجدانش خواهد لرزيد...
علاوه بر وجدان درد، گاهي اوقات ترس از مواخذه باعث ميشود هرگز خطا نكنيم.



اسب آتش :
" تحليلي بر خلا عميق بين آزادي غربي و حياي ايراني در خورشيدها "



........................................................................................

Tuesday, May 14, 2002

Deep Purple : وبلاگِ يك موزيك باز واقعي
بيوگرافي گروههاي موزيك rOcK را از نويسنده خوش مرام اين وب لاگ درخواست كنيد.
البته اطلاعات گروهي رو ازش درخواست كنيد كه خودش هم حال ميكنه.



قانون :
هيچ دقت كردين به جاي پياده روها، چقدر ما توي خيابون و وسط كوچه ها راه ميريم؟ و حس تملك هم نسبت به اين جاها داريم؟
يا ديدين كساني رو كه با هزار مكافات ميخوان از اتوبان رد بشن، اما چند قدم اونورتر پل عابر بالا سرشون سايه انداخته؟
جالبترين قسمتش هم اينه كه هميشه حق رو به خودمون ميديم و هزار و يك دليل و توجيه واسه كارمون مياريم.
هيچ ديدين كساني رو كه مقصرند، ولي قلدري هم مي كنند؟ چقدر اون موقعها دلمون ميخواد با يه مشت دهن يارو رو پر خون كنيم؟
البته اگه اينكارو بكنين زياد فرقي باهاش ندارين فقط يه ذره كمتر بد هستين، چون در حالت تدافعي بودين و حداقلش اينه كه متجاوز نبودين.
اما حيف كه هيچ وقت قبول نمي كنيم كه
حق با قانون هستش نه با ما يا اون قلدره.
اگه يه ماشيني به شما كه كنار خيابون دارين پرسه ميزنين بوق بزنه، همچين چپ چپ نگاش مي كنيم انگار كه خيابون رو خريديم.
تملك بدون سند نسبت به خيابونها داريم
. اما واسه قانون راهنمائي رانندگي يه همچين حسي نداريم.
اصلا قانون رو واسه بقيه نوشته اند؟ اين بقيه كيا هستند؟ جز من وتو ؟



........................................................................................

Monday, May 13, 2002

باي باي خورشيد :
همه ميگن نرو، ولي من بهت ميگم خسته نباشي.
بذار يه نفر هم باشه كه به رفتنت احترام بذاره.
نمي دونم كي بهت گفته بود كه از همه چيز بنويسي،
نمي دونم كي زير بغلات هندونه داده بود كه صداي رساي زن ايراني هستي،
نمي دونم كيا بهت پيغام ميدادند كه به به و چه چه و يا اَه اَه و واه واه
اما هر كي گفته بود، بدون كه يا به فكر شكمش بوده و يا زير شكمش و لا غير.
مي خواسته جيباشو پر كنه و من و تو رو با آزادي بيان سرگرم كنه ...
خوب هم ميدونسته كه يه روز تاريخ مصرفت سر ميرسه و ديگت ميتركه،حالا خورشيد نشد، باكره...باكره هم نشد يكي ديگه...
خودكرده را تدبير نيست، فريب Mail ها و شماره هاي Counter را مي خوريم و مشهور ميشويم. شهرت كه بدون غرور نمي شود.
تا مغرور و مشهور مي شويم، دشمن پيدا مي كنيم، تا دشمن پيدا ميكنيم ما هم دشمني آغاز مي كنيم.
وقتي ضربه كاري مي خوريم تازه يادمان مي آيد كه اي دل غافل اولين جمله اي كه تو اين وب لاگ نوشتيم اين بود : ” سلام ،...”
يه بنده خدائي در مورد ظرفيت نوشته بود، الحق كه بي ربط نمي گفت.
كدوممان از وقتي كه وبلاگ ميخونيم يا مي نويسيم، ظرفيتمان بيشتر شده؟ هان؟
خورشيد اگه برگردي هيچ چيز عوض نخواهد شد و باز روز از نو روزي از نو و مطمئن باش با كبكبه و دبدبه هم تحويلت خواهند گرفت،
اما اگر به چيزي رسيده اي كه راه را به تو مينماياند، هرگز برنگرد .
آنرا كه خبري شد، خبري باز نيامد...
زّت زياد...



........................................................................................

Sunday, May 12, 2002

هوس:
مردي مي خواهد شانس خود را با جنس لطيفي كه كنار خيابان ايستاده است بيازمايد، مردي كه شايد خود پدر دو فرزند باشد ...
آنطرفتر مردي جوان كه همسرش بمسافرت رفته است، مي خواهد عيش امشبش را با پتياره اي شب خواب تكميل كند.
زني با دختر 6 ساله اش، بي شرمانه به موهاي ژل زده پسري 20 ساله نگاه مي كند و شكم صافش را با ديدگانش مي ليسد.
3 دختر تحصيلكرده نمي توانند از حركت چشمانشان بدنبال راننده يك پرشيا ممانعت بكنند.
پسران مي دانند زنهاي 30 ساله اي كه لباس تنگ بر تن دارند و آرايش غليظ‏، بي ميل به لاس زدن نيستند.
زنها هم مي دانند كه چقدر اين پسركان داغند ...
دختران مي دانند كه بهر تحويل هر لبخندي ، شماره اي نصيبشان خواهد شد و پسران نيز صاحبِ هر لبخند را لشي بيش تصور نمي كنند.
پسران مي دانند كه فقط عصرهاي جمعه مي توانند با ماشين پدرشان، زني هم سن مادرشان را سوار كنند.
همه مي دانند كه رنگ بلوند را دختركان فراري از خانه براي مويشان انتخاب مي كنند وهم مذكر و هم مونث مي دانند كه همديگر را به اسكناسي مي توان خريد.
ديگر همه مي فهمند كه عشوه پياده شدن زني از مرسدس شوهر پيرش، عشوه تكبر ثروت نيست، عشوه شهوت ارضا نشده است كه فقر عامل ازدواجش بوده.
همه مي دانند كه دو دختري كه ترافيكي به دنبالشان در خيابان ايجاد شده، براي چه مستانه و به تمسخر مي خندند.
مردان كنار زنشان ديد مي زنند، تازه عروسان از زير بازوي شوهرشان، دوست پسر سابق خود را با آنچه كه در شب زفاف از شوهرشان ديده اند مقايسه مي كنند.
ديگر همه مي فهمند كه دختري با لبان سياه شده از دود سيگار، كه در كنار خيابان با موبايلش حرف مي زند، قول زمان هم آغوشي را به يك تاجر 60 ساله فرش مي دهد.
......
......
ولي كسي نمي داند كه ...
آه كه بعد ” كه ... ” چه آورم؟




........................................................................................

Saturday, May 11, 2002

كفتار :
سال 74 بود كه براي اولين بار درآپارتمانم را زد و گفت : ” ببخشيد صداهاي من شما را ديشب اذيت مي كرد كه اينقدر مي كوبيدين به ديوار؟ ”
من كه خيلي تعجب كرده بودم گفتم : ” آهان شما همسايه جديد من هستين ؟ نه ‏، راستش رو بخواين ديشب پشه ها خيلي اذيتم مي كردند، من هم داشتم رو ديوار مي كشتمشون...”
و همين آغاز ارتباط من با كفتار شد.
كفتاري كه برخي شبها تن نيمه جان من را از قبرِتخت بيرون مي كشيد و خام خام ميخورد و تا صبح بي جانش مي كرد.
و دوباره روز بعد به هيات آدمي بر ميگشت و مرا به خود وا ميگذاشت.



عقده :
در جهان دو ارگانيسم كاملا مشخص از هم وجود دارد : 1- غريزه 2- عقل
غريزه تنها موجوديتي است كه به غايت تكامل رسيده و در هيچ موجودي ناقص نمي باشد. در واقع غريزه تنها چيزيست كه هيچ وقت اشتباه ندارد و هميشه درست است و براي همين در حيوانات هيچ چيزي نقص نيست و همه چيز هماني هست كه بايد باشد.
اما در مورد دوم كه فقط موجودي به نام انسان آنرا داراست (عقل) ، هميشه نقطه آغازين، نقطه صفر است و با گذشت زمان عقل تكامل مي يابد وانسان ناگزير از بعد چهارم مي باشد.
نكته جالب زمانيست كه برخي از رفتارهاي انسان كه كاملا منشا غريزي دارد با تفكرات عقلانيش آميخته ميشود و بناگاه آن چيزي كه در نهايت تكامل بوده، به خاطر نقص نسبي عقل تنزل پيدا كرده و نمي تواند به نحوي كه غريزه مقرر داشته پياده و اجرا گردد.بطور مثال بسياري از خواسته هاي غريزي ما نظير غذا خوردن و خوابيدن و جفتگيري و ...اگر در همان زمان و كيفيتي كه غريزه ايجاب مي كند ارضا نشوند و بواسطه دليل عقلاني كنار گذاشته شوند و يا حتي تشديد گردند ، مخرب شده و منشا عقده مي شوند.
" در واقع عقده نتيجه آميختن عقلانيات با غرايز است، در زمانيكه غريزه ارضا نشده است."




........................................................................................

Friday, May 10, 2002

خلقت :
مدتهاست كه تو آپارتمانم نوع جديدي از سوسكها پيداشون شده. سوسكهاي كوچولو و ريزه ميزه كه پشت كابينتها لونه دارند.
وقتي بايگون روش زدم شروع به دويدن كرد، در جائي خونده بودم كه كشتن سوسكها با حشره كش ها بسيار دردناك هست و مثل شيميائي هاي جنگي سوزش و درد وحشتناكي دارند.
تا اولين قطرات بايگون رويش نشست فهميد كه مرگ نزديكه ، شروع كرد از چارچوب در بالا رفتن، كارش به نظرم احمقانه بود چون قطعا احتمال سقوطش بيشتر ميشد و مرگش دردناكتر...
اما وقتي ديدم كه چيز كوچيكي مثل يه كپسول قهوه اي رنك داره از پشتش خارج ميشه فهميدم كه يه سوسك ماده هست كه ميخواست تخم گذاري كنه. همون موقع بود كه فهميدم دليل بالا رفتنش از چارچوب صرفا جهت استفاده از نيروي جاذبه زمين در دفع كپسول حاوي بچه هايش بود...و اينكار را هر مادري ميكند.



Hart's War :
اگر در جنگ قدرتمند باشي ، دشمن به اسيران ارتش تو احترام خواهد گذاشت.
در اين فيلم خبري از كوره هاي آدمسوزي و شكنجه گاه هاي نازي نيست. چرا كه اسيران جنگي، آمريكائي ها هستند و براي نازي ها اسيرامريكائي با اسير لهستاني از زمين تا آسمان تفاوت دارد.اسيران امريكائي در يك كمپ ارتش نازي در جنگ جهاني دوم براحتي سيگار مي كشند و نمايشهاي كمدي اجرا ميكنند و حتي آدمك هيتلر را درست مي كنند و در نمايشهايشان مسخره اش مي كنند اما هيچ افسر نازي معترضشان نمي شود.
اجازه دارند درميان خودشان دادگاه نظامي بر پاكنند بدون اينكه افسران فاشسيت دخالتي در كار قضاوتشان بكنند.
اگر احترامي به اين اسيران هست نه به خاطر اين است كه امريكائي ها انسانهائي متفاوت با بقيه هستند . هرگز اين چنين نيست.
اين احترام ريشه در ترس دارد و از آنجائيكه پيشوا و افسران SS با توجه به توان نظامي امريكا درجنگ جهاني دوم احتمال پيروزي نيروهاي متفقين را ميدادند لذا هميشه در برخورد با اسراي اين كشورها علي الخصوص امريكا و انگليس جانب احتياط نگه داشته و مطابق كنوانسيون بين المللي حقوق اسرا رفتار مي كردند.
هوش سرشار افسران SS و شخص هيتلر پيش بيني روزي مثل دادگاه نورنبرگ را مي كرد كه زين به پشت بشوند.لذا هميشه بصورت نامحسوس هواي امريكائي ها را داشتند.
امروزه نيز اگر يك امريكائي در يك كشور خارجي گير بيفتد، به خاطر پتانسيل وحشتناك نظامي امريكا هميشه حساسيتها بر روي اين فرد به نسبت يك انسان جهان سومي بيشتر مي گردد، چرا كه او يك امريكائيست.




........................................................................................

Thursday, May 09, 2002

ديوانگان كيستند؟
ديوانه ها با هم هيچ مشكلي ندارند، همديگر را درك مي كنند، اما عاقلان را نه...
چرا آنها ديوانه اند؟ چرا شك نمي كنيم كه دنياي برتر آن چيزيست كه آنها دارند و ما فقط و فقط به خاطر اينكه تعدادمان از آنها بيشتر است آنها را ديوانه خطاب مي كنيم؟ آيا تعداد قاضي خوبيست؟
تعقل چيست؟ آيا در عالم ديوانه ها ، ما براي آنها ديوانه اي بيش نيستيم كه رفتار عاقلانه از ما سر مي زند؟ ممكن است آنها به ما بخندند به جرم تعقل؟



حضور :
هوا گرگ و ميش بود كه رسيدم ، كليد رو توي قفل چرخاندم و در رو با تنبلي هل دادم ، تنها چراغ هال رو كه فقط سوسوئي داشت روشن كردم.
فكر كردم چشام دارند عوضي مي بينند، اين خونه ، اون خونه اي نبود كه صبح ازش بيرون اومده بودم.
ظرفهائي كه از يك ماه قبل مونده بود شسته شده بودند ، اتاقها تميز شده بود، فيلمها، نوارها ، همه چيز سر جايش بود و يخچال پر بود از سالاد.
...و يه ياداشت : ‏‎“ چقدر تخت بوي تو را ميدهد، بوسه اي حوالهُ پتو.”



........................................................................................

Tuesday, May 07, 2002

آلودگي ديداري :
تمام خيابانها ، چشممان و روحمان را ناخواسته اذيت مي كنند.
پاركها مي توانند التيامي به اين درد باشند؟
هرگز...
گلهاي منظم چيده شده در پاركها ... درختان هرس شده پاركها ...نيمكتهاي با فاصله هاي مقرر... سنگفرشهاي قاعده دار...
توحش وحش كجاست ؟
همه خطوط ديگر منظم شده اند‏، جنگلها مصنوعي اند...درختها در يك رديفند...
فاجعه است كه تو وحش در چيدمان طبيعت نبيني...
پاركها مرحمي هستند موقت براي التيام دردهاي من وتو ...
اما كجاست بكارت طبيعت ؟




........................................................................................

Sunday, May 05, 2002

توبه
هر روز بر آنم كه كنم شب توبــــــــــه _______________ از جام و پيالهُ لبالب توبـــــــــه
اكنون كه رسيده وقتِ گل، توبه كجاست _______________ در موسمِ گل، زِ توبه يا رب توبه
( خيام نيشابوري )



........................................................................................

Friday, May 03, 2002

سوژه:
چند روز قبل وب لاگ سپهري را ميخوندم كه در مورد مهندسي از ايران نوشته بود كه از ايشون سوالاتي در مورد فتيش و مازوخيسم و ساديسم كرده بود‏، امروز هم وب لاگ زنِ پراكنده رو ميخوندم كه ديدم اين يارو مهندسه همون نامه رو واسه ايشون هم فرستاده ...گذشته از اينكه به نظر مي آيد اين آقاي مهندس ما اين بانوان را سركارگرفته بودند اما هر دوي اينها هم نامردي نكرده و نامه اين بنده خدا را گذاشته بودند توي لاگشون كه ملت فيض ببرند .
ياد اين شعر ايرج افتادم:
شد گذار عَزَبي از درِ باغ ----------------- ديد در باغ يكي ماده الاغ
الغرض بند ز شلوار گرفت --------------- ماده خر را به دمِ كار گرفت
ناگهان صاحب خر پيدا شد----------------- مشت بيچاره خر گا وا شد
نگذارد فلك ميــــــــــنائي------------------ كه خري هم به فراغت گائي



........................................................................................

Thursday, May 02, 2002

درسي براي يك رئيس جمهور :
زماني عضو يك تيم تصميم گيري بودم واين اقدامات را انجام دادم :
1- از همه خواستم كه دلايلي را كه منجر به تصميم گيريشان مي شود، بيان كنند... تك تك به همه نشان دادم كه دلايلشان در اكثر مواقع به خاطر دعوا با زن و بچه ، ناسازگاري با يك همكار ، بدهي و فشارهاي محيطي ، نفخ شكم و باد روده و مواردي از اين قبيل ، متاثر از يك عامل تاثير گذار در موضوع بوده و تصميمشان را دستخوش تغيير كرده است.( چه مثبت و چه منفي)
2- با يك همفكري قانوني تهيه كرديم كه هر كسي ساز خودش را نزند.
3- وقتي عمل كردن به قانون را شروع كرديم ، در جاهائي نتايج بهتر شد ولي در بعضي جاها خرابتر...وقتي كنكاش كرديم فهميديم كه قانونمان ناقص بوده و هر كسي هر جوري كه دلش خواسته براي خودش تفسير كرده است.
4- گفتيم براي جلوگيري از اين تفاسير شخصي‏، قانون را شفاف كنيم ، يعني هم جامع و جوابگو باشد و هم مانع . يعني تفسير به دلخواه نباشد.
5- فكر كرديم مشكل حل شده و كار تمام ،اما باز ديديم كه در مواردي كه سوژه جديد است قانونِ سابق جوابگو نيست ...آمديم براي قانونمان حيات تعريف كرديم و گفتيم كه با توجه به شرايط ، بروزآوري شده و تكامل يابد.
6- باز ديديم ايده هائي مطرح مي شود كه نه به ذهن ما رسيده و نه ميتوانيم فرد را مجاب به دست برداشتن از عقايدش كنيم، پس دموكراسي را بنيان نهاديم وصادقانه جايمان را به كساني داديم كه آرا تائيدش مي كرد.



........................................................................................

Wednesday, May 01, 2002

راننده تانك و سوتين :
همسايه اي دارم كه در زمان جنگ راننده تانك بوده و توي عمليات جزيره مجنون حضور داشته، البته اصلا و ابدا از روي اعتقادش جبهه نرفته و اتفاقا از اون سوسول هاي درجه يك بوده كه از بد شانسي، پارتي هاش نتونسته بودند واسش كاري بكنند و اين رفيق ما مجبور شده بود بره جنگ اونهم 100 متر جلوتر از خط مقدم .بعد از بازگشت از جنگ هم رفته درس خونده ( البته نه با سهميه رزمنده بودنش) والان كارش گرفته و داره تو يه كارخونه پرورش ميگو كار ميكنه.( همون رفيقي كه اطلاعات ميگو را بهم داد.)اونجوري كه خودش تعريف ميكنه وقتي ميرفته تا از يه جائي تو جزيره مجنون آب بخوره آنقدر جسد دور و برش زياد بوده كه مجبور مي شده كه جسد رفقاشو كنار بزنه تا بتونه يه جرعه آب بخوره ...
يه رفيق ديگه هم تو دانشگاه داشتم كه از اون رزمنده هاي كار درست جنگ با ريش و سبيل مردونه و چهره آفتاب سوخته جنوبي بود(نه از اونهائيكه كه زير گردنشون رو مي زنند). وقتي تو دانشگاه بسيجي ها مي افتادند به جون آرايش دخترها و شلوار جين پسرها اين بابا دائم غر ميزد كه اينكارها رو نكنيد و ملت رو به بهانه عقده هاي خودتون و آموزش جاهلانه اي كه از نهي از منكر بهتون داده اند، از اسلام نرنجونيد. يه بار يادمه كه بهم گفت من در تمام مدت جنگ فقط يه بار هوس كردم برم غنيمت جنگي بگيرم و تا منو بردند تو اتاق غنائم، چشمم افتاد به يه كيف زنانه كه با خودم گفتم غلط نكنم پر از طلا و جواهر هست، توي اون اتاق هم بازش نكردم تا نكنه بقيه چشمشون بيفته و هوس كنند، خلاصه اين رفيق ما هم مياد تو جاده و بازش ميكنه و مي بينه كه كيف پر از شورت و سوتين و نوار بهداشتيه....
هر دوي اينها را چند روز قبل ديدم و اين دو خاطره را باهم مرور كرديم.





جواب يك سوال :
اونور آب جائيست كه تو الان نشستي و در تمام جملات و نوشته هايت به اين ور آبي ها ميگي " لنگش كن، لنگش كن، لنگش كن..." .
اونور آب بخاطر آبش نيست كه اونور آبه ،
بخاطر اونورش هست كه اونورِ آبه.



مجرد يا متاهل:
ميگن مزيت مجردي اينه كه صبح كه از خواب بيدار ميشي ميتوني از هر طرف تختخواب كه دلت ميخواد پائين بياي...!
در تاهل همه چيز جدي هست...عادات تجرد ترك ميشه.
فراق يار تبديل ميشه به غم نان.
آرزوهاي تجرد كه بخش عمده اش مربوط به ثروتمند شدن، عياشي و بي خيالي هستش تبديل ميشه به اميدهاي كوچك اما سختِ تاهل، مثل خونه دار شدن، سعي درافزايش ناچيز در آمد ماهانه، تقسيم وقت و ...
در واقع تفاوت مهم تاهل با دنياي تجرد اينه كه همه چيز واقعي و حتمي هست و نميشه گريزان شد.
منم منم بايد تبديل بشه به مائيم مائيم وگرنه ميذاره ميره...
ذهنيت جنسي در تاهل از بين ميرود...در هم آغوشي وقتي آلتين در هم ميروند، در هيچ كدامشان ، ديگر زايده اي اضافي و يا گودي اي ناخواسته وجود ندارد.
اضافات در جاي كاستي ها قرار مي گيرد.
نرينگي به مادگي ميرسد.
انسان خدا ميشود...



........................................................................................

Home