b@@kereh |
Tuesday, October 29, 2002
● توي اين ترافيك كيري، پشت يه ميني بوس نوشته بود: " تو هم قشنگي ! "
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 9:13 PM توسط baakereh Sunday, October 27, 2002
● عمليات بانكي بدون ربا
اون موقعيكه ميخواستند پرداخت سود به سپرده هاي مردم را شرعي كنند، تصميم بر اين شد كه سود رو علي الحساب عنوان كنند تا با نقض يكي از شروط ربا، عمليات بانكي رو شرعي جلوه بدهند. در واقع فرض بر اين هست كه اگر پولي با شروط 1- مبلغ سود قطعي( يا درصد سود قطعي) 2- در يك مدت زمان قطعي به يك نفر حقيقي و يا حقوقي مشخص قرض داده شود، ربا محسوب شده و طرفي كه پول رو داده اصطلاحا نزول خور معرفي ميشود. براي همين وقتي ديدن كه نميشه شرط 2 را هپلي هپو كرد و مجبورند سال مالي را تو حساب كتاباشون بكار ببرند، لذا تصميم گرفتند كه با عنوان كردن سود علي الحساب، يكي از شرايط ربا را نقض شده دونسته و سپرده هاي ملت را جمع آوري نمايند. هر چند كه تابحال نيز سودهائي كه پرداخته اند، سود قطعي بوده و عملا سود علي الحساب نوعي كلاه شرعي حساب ميشده، اما هيچ وقت جرات عنوان نمودن سود قطعي توسط هيچ واحدي تا چند وقت قبل پيش نيامده بود. اما اخيرا برخي موسسات و بانكها ار همون اول ادعاي سود قطعي رو نموده و عملا عمليات بانكي بدون ربا رو زير سوال برده اند. جديدا در يكي از تبليغات بانك مسكن در بزرگراه شيخ فضل اله نوري، پرداخت سود قطعي بعنوان يكي از مزاياي بانك برشمرده شده است. من دقيقا نميدانم كه تاثير ربا در يك اقتصاد آزاد چگونه است، و آيا رونق بخش اقتصاد است و يا باعث ايجاد اختلاف طبقاتي ثروتي ميشود، اما آنچه كه مسلم است اينه كه نبايد مردم رو گول زد. □ نوشته شده در ساعت 9:47 PM توسط baakereh
● بهرام داهي!
........................................................................................1- وقتيكه نوبت هتك من بود، آدم ناآگاه و تازه بدوران رسيده وبيسوات و مريضي چون من، نتونستم اون چيزهائي كه تو گفتي رو بگم... 2- يه نكته ديگه هم اينكه : اگه بگي وطن خوبه...ميگه عزيزم نه، كجاي اون وطنِ پر از قصاوت و گند و كثافت خوبه، بگذاريد اين وطن دوباره وطن شود... اگه بگي بده...ميگه جانِ جانانم نه، بدرووم جاي بديه، دوود دووروو دوودوود ايران ! 3- آقا راستش رو بخواي من از اين آقاي مهربون خيلي ميترسم...خيلي...چون زندگيم رو دوست دارم فعلا بيشتر از اين گير نميدم !!! □ نوشته شده در ساعت 7:39 AM توسط baakereh Thursday, October 24, 2002
● يك فيزيك دان علاقه مند به نجوم..
........................................................................................نجوم، همون چيزي كه بعضي شبها منو وادار به زانو زدن در برابر آسمون ميكنه... از تكبرم كم ميكنه.. كه جائي كه درياست من كيستم؟ □ نوشته شده در ساعت 11:30 AM توسط baakereh Wednesday, October 23, 2002
● ريش سفيدها :
........................................................................................بايد به حرف بزرگترها گوش كرد ولي همه چي را نبايد به آنها گفت... بزرگترها، هر حرفي كه از دهنت خارج ميشه رو با آنچه كه گذشت زمان بهشون ياد داده مقايسه مي كنند و تو ذهنشون تصويري از آدم ترسيم مي كنند. ولي دليلي نداره هميشه اين پرتره شبيه آدم باشه، چونكه همه تجارب اونها هم منطقي نيست، ممكنه كه اين تجارب آميخته به برخي عقده ها، سليقه ها و پيش قضاوتها ي ناصحيح باشه. پس به ياد ميسپارم كه هميشه بايد به اندازه اي كه از من اطلاعات ميخوان بايد ارائه كنم، و نه زياد يا كم. □ نوشته شده در ساعت 10:11 AM توسط baakereh Tuesday, October 22, 2002
● فقط دري را به رويت خواهند گشود كه كلونش را نواخته باشي...
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 12:22 PM توسط baakereh Sunday, October 20, 2002
● نون و پنير آورديم، دخترتون رو برديم
........................................................................................دم درشون دل و جيگرم داشت مي اومد تو دهنم، ميخواستم دسته گل رو بدم به مامان و اونو بفرستم تو !!... وارد هم كه شديم يه سووووتي استاندارد دادم: زانوم محكم خورد به لبه ميز و دلنگ !!! تا آخرش يك بار هم به يار نگاه نكردم، چون ميدونستم اگه چشمم تو چشمش بيفته جفتمون مي تركيم از خنده... يه فاميل سرهنگ داشتند كه سوالها رو اون مي پرسيد، اينقدر سفت و سخت جواب ميدادم كه آخرش جناب سرهنگ OK رو دادن...! مامانم خيلي صحبت كرد، اونها هم حرفاشون رو گفتند، تقريبا يه جورهائي سر همه چيز توافق شد... عجب دسته گلي گرفته بودم، گلهاي رز صورتي و قرمز، هر كي ميديدش بلافاصله متوجه ميشد كه واسه چه كاريه...! آخرش هم باز دوباره سووووتي دادم، موقع روبوسي پدرش رو 2بار بوسيدم و اون براي بار سوم هم صورتش رو جلو آورد اما من متوجه نبودم و وقتي هم متوجه شدم كه اون صورتش رو عقب كشيده بود...هنوز هم نفهميدم بايد صورت رو دو بار بايد بوسيد يا سه بار... جان كلام اينكه ملالي نيست جز دوري يار .... يه تشكر و قدرداني هم به همه شما دوستان وبلاگي بدهكارم كه در تمام حالات روحي ام، كمك يار و كمك حالم بوديد: " از همه تون متشكرم " □ نوشته شده در ساعت 10:12 PM توسط baakereh Friday, October 18, 2002
● دارم ميرم خواستگاري !!!
........................................................................................از تمام امتحان شفاهي هائي كه تو دبستان داشتم سخت تره... □ نوشته شده در ساعت 1:53 AM توسط baakereh Thursday, October 17, 2002
● Marriage Synergy
........................................................................................جائي خونده بودم كه هميشه 1+1 نبايد مساوي 2 بشه و اگه 1 ها بتوانند با هم ارتباط برقرار كنند، آنگاه انرژي مجموع اين1 ها، مقداري بيشتر از 2 خواهد بود و كه دليل آن همون انرژي حاصل از ارتباط 1 هاست. در واقع پديده Synergy اتفاق خواهد افتاد كه اگه اشتباه نكنم تركيب دو لغت Energy و Synchronized بوده است. ديروز فكر كردم كه ازدواج هم نوعي پديده Synergy هستش، و انرژي طرفين - بواسطه Merge شدن در همديگر- افزايش پيدا نموده و انرژي يك زوج، از انرژي مجموع يك زن مجرد و يك مرد يالقوز بيشتر است ... كسي ميتونه اطلاعات منو در مورد Synergy كاملتر كنه؟ □ نوشته شده در ساعت 4:37 AM توسط baakereh Tuesday, October 15, 2002
● نشريه الكترونيكي پرسه:
به نظرم اومد كه دانشجوهائي كه اين نشريه رو راه انداختند، ترجيح ميدن پخته ترين نوشته ها رو بنويسند و نه مثل برخي نشريه هاي ديگه دم دست ترين مطالب رو. □ نوشته شده در ساعت 2:10 AM توسط baakereh
● نامه وارده از شهسوار
........................................................................................" رنج و غم در فرهنگ ما ايرانيها رخنه کرده است ... با درد، حال ميکنيم و لذت ميبريم و گاهی به آن خو ميکنيم. البته اين مساله ريشه در نجابت ما دارد. وقتی که درد ديگران را ميبينيم، نميتوانيم به خود خوشی برسانيم و خود را جدای از ديگران کنيم... ولی به نظر من اين راه حل مناسبی نيست و ما بايد عليرغم همدردی قلبی و احساسی، تلاشی برای شادی و تسکين ديگران هم بکنيم. فرض کنيد که من بيمارم و شما خود را با هدف کمک، به من ميرسانيد. آيا بايد خودتان را مثل من بيمار کنيد يا بايد با احتراز از بيماری من، مرا شفا دهيد؟ " □ نوشته شده در ساعت 1:57 AM توسط baakereh Sunday, October 13, 2002
● انتفاعي ؟؟؟
........................................................................................چطور ممكنه دبيرستاني كه براي هر ترم، مبلغ يك ميليون تومان از هر دانش آموز ميگيره؛ غير انتفاعي باشه ؟ تصورم از "غير انتفاعي "، بيشتر موسسات خيريه و اونجاهائي بود كه با پول مردم اداره ميشه...نه اين دكّونهائي كه به اسم مدارس غير انتفاعي باز كردن...!!! سطح تحصيل رو توي مدارس دولتي آوردن پائين تا بازار مكاره غير انتفاعي ها رونق بگيره... مدارس دولتي رو تبديل به يك محيط خشن و خشك كردن تا اين مدارس، لطيف و دوست داشتني به نظر بياين... معلمها رو ياد دادند كه رشوه بگيرند و به شاگردهاي خصوصي شون نمره هاي بيشتر بدهند... بچه ها رو طوري بار آوردند كه دائما توي اين مدارس معدل بيست بيارند ولي تو كنكور و امتحانات نهائي مثل خر تو گل بمونند... رو افكار خونواده ها كار كردند تا تحصيل در مدارس غير انتفاعي رو به همديگه پز بدهند... آخ كه اگه همين مشكلات دور و برمون رو حل كنيم ديگه لازم نيست به فكر سياست و اقتصاد و سنت و مدرنيته باشيم... □ نوشته شده در ساعت 10:09 PM توسط baakereh Wednesday, October 09, 2002
● كار، كار انگيليسه...
جك استراو – وزير امور خارجه انگليس- توي ايرانه، اومده وظايف همه رو در قبال شيطان بزرگ گوشزد كنه و برگرده... احتمالا يه هفته بعد هم ملت در پي يك سخنراني ضد آمريكائي !!! ميريزن بيرون و فرياد مرگ بر آمريكا سر ميدن ... ولي وسط چله زمستون آمريكا به عراق حمله ميكنه و همون بچه هائي كه چند روز قبل روز جهانيشون بود(روز جهاني كودك) رو به خاك و خون ميكشه، همون بچه هائي كه چند روز قبل ما به بهانه روزشون، وبلاگمون رو مزين به تبريك گوئي بهشون كرديم تا نشون بديم تو حرف زدن اوستائيم اما به اكراه آوريم دست از بغل بيرون كه سرما سخت سوزان است...آخ از اين سرما ... آمريكا هم ميدونه كي بكوبه به عراق، تو زمستون بخاطر بارندگي ها و وزش باد، تاثير مواد شيميائي عراقي كمتر ميشه و تو سرما، سربازهاي عراقي زودتر جون ميدن... جنگ چيز بديست، يادمه يه جائي خونده بودم كه جنگ يعني :" جنگيدن آدمهائي كه همديگرو نميشناسن بخاطر دو نفري كه همديگرو ميشناسن."يعني همون سردمداران حكومتها ... آيا واقعا سردمداران حكومتها همديگرو ميشناسن و به عداوت طرف مقابل يقين دارند؟ □ نوشته شده در ساعت 10:09 PM توسط baakereh
● بدون شرح !!!
نميدونم منظور سهراب سپهري از اينكه گفته خواهرم زيبا شد، چيه. حس ميكنم مردن يه پدر سنتي، آزادي و رهايي رو براي خواهر سهراب آورده بوده...!!! الهم اقتل جميع آباء و اجدادِ سنتي نا، لِخلاص نِساء مدرن نا !!! □ نوشته شده در ساعت 4:29 AM توسط baakereh
● لعنت بر كسي كه توي اتوبان با نوربالا رانندگي كند...
سمبل خودخواهي و مردم آزاريست اين فرد... □ نوشته شده در ساعت 4:11 AM توسط baakereh
● شك آفت عشقست.
........................................................................................شك در هر عشقي هست، افلاكي و خاكي ... همانجائي كه مي ايستي واز خود مي پرسي: "درست آمده ام يا نه؟" همانجائيست كه مجبوري مكثي كني و هر آنچه را كه پشت سر گذاشته اي مرور كني. جائي ايست كه خيلي ها از همانجا بر ميگردند. □ نوشته شده در ساعت 3:52 AM توسط baakereh Monday, October 07, 2002
● كلاسور و سينه خانمها
........................................................................................جوونتر كه بودم فكر ميكردم چرا دخترها (خصوصا دانشجويان) كلاسور و كتاب و جزوه رو به سينه هاشون مي چسبونن؟ الان هم جواب قطعي براي اين كارشون ندارم ولي فكر ميكنم يكي از اين موارد باشه: 1- سينه هاي خانمها يك محل آرامش براي نوزادانشون هست (در برخي موارد حتي همسرانشان!!!) و اين ارتباط دو طرفه بوده و زن نيز از در آغوش كشيدن نوزادش لذت برده و احساس آرامش ميكنه، حدسم اينه كه اين حس ”در آغوش كشيدن زنان“ باعث ميشه كه اونها بصورت غريزي هر آنچه را كه فشار نوزاد رو بر سينه هايشان تداعي كنه را به آغوش بكشند حتي اگه كلاسور باشه . 2-سينه هاي يك زن از جمله نقاط حساس و آسيب پذير بوده و هر گونه ضربه به اين محل توامان با درد و رنجش هستش، در واقع يه چيزي مثل بيضه هاي آقايون اما اندكي كمتر، براي همين ممكنه خانمها ناخودآگاه با قرار دادن كلاسور و يا كتاب در جلوي سينه شان در پي محافظت از اين اندامشان باشند، هر چند كه ممكنه يك در ميليون هم ضربه اي به اونجا وارد نشه ... 3-ممكنه كلا اين حركت هيچ ريشه باليني نداشته باشه و صرفا چون يه روزي يه خانمي اين كارو كرده و به نظر قشنگ و مد اومده اين كار رايج شده باشه، يه چيزي تو مايه هاي توي دست راست كردن ساعت مچي. 4-ممكنه اصلا اين خصيصه مختص خانمها نباشه و اين فقط ساخته و پرداخته ذهن من باشه، چون خودم هم شاهد بوده ام كه خيلي از اساتيد مرد و تر و تميز و پير دانشگاه ها هم اين چنين جزوه هايشان را حمل مي كنند. 5-شايد هم بخاطر اين باشه كه چون سنگيني بار در قسمت مياني و سينه هاي انسان به صورت مساوي در طرفين تقسيم ميشه، براي همين خانمها با اينكار به نوعي حمل بارهاي اين چنيني رو براي خود آسانتر نموده و كاملا ارگونوميك رفتار مي نمايند. نظر شما چيه ؟ □ نوشته شده در ساعت 11:37 AM توسط baakereh Sunday, October 06, 2002
● ساختار بيمار
........................................................................................وقتي توي يه جامعه اي، ثروت بصورت ناعادلانه بين طبقات تقسيم بشه، ميشه گفت كه تنها دليلش بي كفايتي و فاسد بودن سردمداران حكومتيست. در چنين ساختار مريضي هست كه : كارفرماها هميشه تو فكرشون اينه كه چون شغل به كارگر و كارمند و كارشناسشون داده اند پس ميتونن هر اجحافي در حقشون بكنند و هميشه هم تو ذهن داشته باشن كه قشر پائين دست دائما در حال چپاول مال واموالشون هستند و عموما هم قدرنشناس . از طرفي هم قشر پائين دست فكر ميكنه كه حقش رو همون كسائي خوردند كه داره واسشون كار ميكنه و تا جا داره از كار ميزنن و دزدي مي كنن. اگه هم سطح تحصيلاتشون بالا باشه(كارمند و كارشناس) اكثر اوقاتشون را به بطالت و دودره بازي ميگذرونند و به اين نحو درونشون رو خالي مي كنند.هميشه فكر مي كنند كه نه تنها هيچ كم و كسري از مدير و رئيسشون ندارند بلكه بايد اونها رو به پست صدارت مي رسوندند. توي ادارات دولتي هم وقتي انتخابها بر اساس روابط هست و نه بر اساس ضوابط، ديگه كار بدتر از بد ميشه و زير آب زني و خايه مالي به اوج ميرسه. بالا دستها بخاطر قدرتي كه با خريدن سياسيّون دستشون اومده، شروع به استثمار ميكنن. پائين دستها هم بخاطر فشاري كه فقر و نياز مياره، شروع به كم فروشي در كارشون مي كنند. الان خيلي از تحصيلكرده هاي ما لياقت داشتن خونه و ماشين و پس انداز مطمئن بانكي رو دارند، اما وقتي مي بينن كه دقيقا اين امكانات را كارفرماهاي نالايق آنها دارند و حاضر هم نيستند كه باندشون رو بهم بزنن و ثروت و قدرت رو عادلانه توزيع كنند، براي همين يا افسرده و ناكارآ ميشن، يا در همين سيستم حل ميشن و جزئي از اون ميشن و يا فرار رو بر قرار ترجيح ميدن و Lets Go to Overseas ...!!! □ نوشته شده در ساعت 10:42 AM توسط baakereh Saturday, October 05, 2002
● Kit Kat
........................................................................................مدتي ميشد كه يه جسم خارجي توي يكي از انگشتهاي پام اذيتم ميكرد و راه رفتن رو واسم سخت كرده بود.امروز صبح با سوزن و كارد جراحي كه يادگار پدرم هستش، افتادم به جون پام و با وجود اينكه به گوشت پام رسيدم و خون راه افتاد، ولي باز نتونستم درش بيارم، حتي نتونستم ببينم كه جنسش از چيه...اگه از مواد غير فلزي باشه فكر كنم خودش تجزيه بشه و از بين بره اما اگه فلز باشه ميمونه و ممكنه عفونت كنه...هر چند الان بيش از يكماهه كه اين جسم تو پام هست ولي عفونتي نديده ام، اگه چرك كنه مجبور ميشم بدم دست جراح...ولي فعلا كه با نهايت پر روئي هم راه ميرم هم ميدوم و هم شنا ميكنم... وقتي به يار موضوع رو گفتم زياد جدي نگرفت، مثل اينكه ميدونه از عهده اين چيزها برميام ولي يه Kit Kat برام خريد !!! همون شكلاتي كه زمان جنگ يه كارخونه ايراني با اسم Tak Tak جاش به بازار ميداد.الان هم خيلي ها هستند كه تو تنشون يه تيكه تركش دارند و صداشون هم در نمي آد، بعضي هاشون هم هستند كه افتادند تو خيابونها دنبال جوونهاي مردم كه نهي از منكر كنند، اونيكه الان ادعائي نداره و دم نمي زنه، هموني هست كه خالص بوده، حالا تو اسمشو ميخواي بذار رزمنده، عاشق، ديوانه، احمق، فدائي، فريفته و يا هر چيز ديگه، اما اونيكه الان شبها تو خيابونها راه رو بر جوونها ميبنده فقط يك دشمن مردمه... □ نوشته شده در ساعت 11:12 AM توسط baakereh Thursday, October 03, 2002
● لحاف ملا
........................................................................................مدتها بود كه فرصت نميشد به وبلاگ عمومي سر بزنم، تا اينكه ديروز تو ليست جاهائي كه بهم لينك داده بودند ديدم از وبلاگ عمومي چند تا لينك دارم...كليك كه كردم ديدم صد ملك دل وبلاگهائي كه در مورد اعدام نوشته اند رو ليست كرده و اسم من هم اونجا هستش...وقتي صفحه رو اسكرول كردم ديدم پائينش يه آقا يا خانمي به اسم نوجوان در مورد وبلاگها مذهبي و يا به قول خودش حزب الهي نوشته است و همين بهانه اي شد تا مطالب زير را بنويسم: من آدم خيلي معتدلي تو زندگيم هستم و خدا و پيغمبرش رو قبول دارم و ميدونم يه جائي هست كه همه آدمها اونجا حساب پس خواهند داد... اما از طرفي از موسيقي و سكر و يار گرفته تا ورق بازي و انواع و اقسام لهو و لعب تو زندگيم پيدا ميشه و همين كاراكتر باعث شده كه آقاي شبح هر روز يه اسمي رو من ميذاره: تازه به دوران رسيده، باطن سنتي و ظاهر مدرن، مريض، نا آگاه و چند مورد ديگه كه يادم نيست.نكته جالبش هم اينه كه 80 درصد ملت ايران عين من هستند و20درصد باقيمانده هم با وجود اينكه كاراكترشان اينجوري هستش ولي جانماز آب مي كشند و مثل بنده حقير رك گو نيستند.يعني به تناسب دوران ريش ميذارن و كراوات ميزنن !!! هيچ وقت خلق خدا رو اذيت نمي كنم چرا كه اعتقاد دارم كه تنها گناهي رو كه نميشه ماست مالي كرد و از خدا طلب بخشش نمود همين مردم آزاري و خون مردم رو تو شيشه كردن هستش. با اينكه آزارم به يه مورچه هم نمي رسه و شديدا احساساتي و عاشق پيشه ام، اما اگه كسي پا روي دمم بذاره و وارد حريمم بشه، لازه باشه سرش رو گوش تا گوش ميبرم و اصلا و ابدا هم روشنفكر آنتي دفاع و مجازات و اين جور چيزها نيستم. اعتقاد دارم هم افراطيون مذهبي و هم روشنفكران لامذهب، هر دو گروه دارند از دو لبه يه پشت بام پائين مي افتند و اگر هم تا حالا هيچ كدومشون نيفتاده اند بخاطر وجود طنابي بين اين دو گروه بوده كه يه سمتش دست افراطيون هست و يه طرفش هم دست روشنفكران و با يه توافق ضمني كه خودشان هم ميدونن چي ميگم، همديگر را با بحثهاي فرسايشي سر همون لبه نگه ميدارند. اين وسط آدمهاي عادي مثل من وسط پشت بام نشسته ايم و بازيچه دست اينها هستيم.حزب الهي، غرب زده، روشنفكر هر روز يه دعوا سر لحاف ملا در مي آرند و شروع مي كنن توان و جان اين ملت رو با بحثهاي الكي و چرت و پرت گرفتن و ديگه نائي واسه اين ملت نميمونه كه خودشون بشينند فكر كنند و سرنوشتشون رو انتخاب كنند. اين دو گروه طنابي رو كه لاي دستشون هست رو دوست دارن و ميدونن كه چه جوري اون رو به تناسب موقعيتها و محيط بكشند كه خداي ناكرده يكيشون از يه طرف پائين نيفته و كلا كاسبي هر دو گروه كساد بشه... بله آقايون و خانمها موضوع فقط سر كاسبي هستش و حقوق بشر و حقوق زنان و جامعه عاري از خشونت فقط ويترينهاي اين بازار مكاره هستند و بس !!! انرژيتان را براي اين جور چيزها صرف نكنيد و سعي كنيد در همان دور و برتان به انسانيت رفتار كنيد كه همه چيزدر اين صورت درست خواهد شد. □ نوشته شده در ساعت 1:10 AM توسط baakereh Wednesday, October 02, 2002
● پيتزا در محل
ديشب تلفني سفارش يه پيتزا دادم، زنگ در رو كه زد به حساب هميشه با آيفون بازش كردم و منتظر نشستم كه غذا رو بياره بالا...اما انتظارم خيلي طول كشيد و فهميدم از اونهائي هست كه غذا رو بالا نمي آره، قبلا هم چندين بار تجربه اش رو داشتم... اومدم از وسط راه پله نگاش كردم و با دست اشاره كردم كه چرا نمي آري...اون هم با اشاره به موتورش يه جوري حاليم كرد كه بيام پائين...تا اومدم لنگ رو جوراب كنم ديدم خودش اومد بالا... گفتم: "آقا مگه شما ننوشته ايد، تحويل غذا در منزل" ... گفت : " نه ما نوشته ايم تحويل غذا در محل!!! واز محل هم منظورمان دري كه توي كوچه يا خيابون هستش بوده و نه درِ آپارتمان !!! " ياد قاصدك افتادم كه به من گفته بودكلاه شرعي ميذارم...فكر كنم اين هم از اون كلاه شرعي هائي بود كه خانم قاصدك گفته بود، فقط اين دفعه طَرَفم از من زرنگتر بوده و اون سرم كلاه شرعي گذاشته بود!!! □ نوشته شده در ساعت 11:59 PM توسط baakereh
● گاهي زشتي، گاهي خوبي...
........................................................................................هم طلوعي، هم غروبي... بعضي وقتا مهربوني، بعضي وقتا قصد جوني □ نوشته شده در ساعت 11:45 PM توسط baakereh
|