b@@kereh |
Saturday, June 29, 2002
● تفاوتي كوچك، تاثيراتي شگرف:
........................................................................................هميشه تعجب ميكردم كه چه جوري ميشه كه يارم، تمام وقايعي رو كه در طول روز براش اتفاق افتاده، منظم و پشت سر هم نقل ميكنه ، اما منِ الكن تا ميخوام يه چيزي رو بگم يه ذره از سرش ميزنم و يه مقدار هم از تهش، وسطهاش هم كه معمولا يادم ميره ! و يه چيزي ميشه تيكه تيكه و بدون پيوستگي و انسجام ! آخرش هم حوصله همه سر ميره...(مثل همين جمله اي كه نوشتم!!!) بعد از مدتي كه در رفتار اناث و ذكور دقيق شدم، ديدم كه تقريبا اكثر آقايون به درد من دچار بوده و در مقابل، خانمها كاملا به فضيلت سخن وري آراسته هستند. اندك تفاوت ساختار مغز در اين دو جنس، باعث شده كه خانمها در اداي جملات خبري و گزارشي بلاغت يافته و در عوض آقايون در جملات امري و تحليلي توانائي پيدا نمايند. هر چقدر كه خانمها در نگاهشون به يك چيز بسيار ريزبينانه و جزئي آنرا ورانداز مي كنند، بالعكس آقايون به كل آن مجموعه بيشتر توجه داشته و بيشتر برآيندِ كل آن چيز برايشان مهم بوده تا تك تك اعضاي آن و دقيقا هم به اين دليل هست كه مردان به يك نگاه عاشق و دلباخته مي شوند، چرا كه آنها به يك نگاه هر آنچه لازم هست را ديده و تصميم خود را در مورد كليات جنس مونث مي گيرند و بالعكس خانمها كاملا تمام اجزاي آقايون را تجزيه كرده و دونه به دونه با موارد مشابه مقايسه نموده و سرانجام به صرف چند عنصر بارز در مرد، وي را انتخاب مي كنند و نه تماميت مرد. جان كلام اعتقاد دارم كه خانمها بسيار دقيق و با كليه جزئيات قادر به توصيف مو به موي ما وقع بوده و آقايون در اين مواقع، صرفا شنونده خوبي مي توانند باشند !!! □ نوشته شده در ساعت 10:20 PM توسط baakereh Friday, June 28, 2002
● با يار آشنا سخن آشنا بگو
........................................................................................همينكه گفتيد به يادم بوده ايد، كافيست. يارم هميشه ميگه: ” ما آدمها هميشه فكر مي كنيم مرگ مال ديگران هست و اين ديگران هستند كه مي ميرند اما غافل از اينكه يه روزي هم عكس ما بهمراه يك متن تكراري در قالب يك آگهي ترحيم به در و ديوار خواهند چسبوند.“ يا سكته ميكنيم يا امپراطوري سرطان تمام وجودمون رو فتح ميكنه وشايد هم شاخه درختي مي افته رو گردنمون. به همين راحتي. فينيش... تنها چيزي كه ازمون ميمونه دوست داشتنهاي بي چشمداشتمون هست ... به قول سعدي مرد نكو نام نميرد هرگز..... مرده آنست كه نامش به نكوئي نبرند عجب منبري رفتم خدا وكيلي!!! متشكرم از همه تون كه هيچ كدامتان را نه ديده ام و نه ميشناسم. □ نوشته شده در ساعت 9:55 AM توسط baakereh Thursday, June 27, 2002
● سالها قبل در چنين روزي زائيده شدم.
........................................................................................پدرم كه خودش، من را از دل زاينده ام بيرون كشيده بود، پسرش را كه نفس نمي كشيد در كف دستانش نگه داشته بود و به چهره من كه از تنگي نفس كبودفام شده بود مي نگريست. تمام كادر اطاق عمل ساكت بودند... فرزند جراح در دستان خودش داشت جان ميداد... بعدها زاينده ام بهم گفت كه پدرم مرا از مچ پا آويزان كرده و سيلي اي به زير گوشم نواخته بود و همين كارش باعث شده بود كه مجاري تنفسي من كه بدليل نفوذ ترشحات رحم بسته شده بود باز شده و اكسيژن به ريه هايم برسد. و همان شد كه من در اولين تجربه لمس دنياي مادي، سوزشي در ريه هايم احساس كرده و فريادي در حسرت رانده شدن از بهشت كشيدم و هنوز هم كه هنوزه بهمراه ميلياردها انسان اين فرياد را مي كشم. آن چهره كبود من سمبلي از تاريكي اين دنياي خاكي بود. و دست پدر مرا به اين وادي كشاند و اگر آن سيلي نبود من كجا بودم؟ اوغول دوغوب درد سالان دنيادي... زايشم مبارك بر قدسيان آسماني باشد كه دست پدر را در آن لحظه بر گونه من فرود آوردند. بر من تبريك بگوئيد كه هر كدام از شماها نيز بواسطه كنجكاوي يك قدسي آسماني در مورد عاقبت جنس بشر، پا بر روي اين خاك گذاشته ايد. □ نوشته شده در ساعت 2:11 AM توسط baakereh Wednesday, June 26, 2002
● غير معشوق ار تماشائي بود
........................................................................................عشق نبود، هرزه سودائي بود... داشتم عكسهاي جام جهاني رو نگاه ميكردم كه پر بود از رنگهاي فوق العاده مفرح و آدمهاي شنگول. دختر و پسرهائي كه به بهانه يك شوت ساده رونالدو لبهاشون رو هم گذاشته بودند و معاشقه مي كردند!!! پكيدم تو اين مملكت بي رنگ و الوان بخدا... حسرت به دل موندم كه وقتي عشقم رو بيرون ميبينم دستم رو دور كمر باريكش قلاب كنم و لبانش رو در كام بكشم... پوسيدم اما هنوز موهاي تو رو در باد بهاري افشون نديدم و توي درياي شمال خيس... وا حسرتا كه توي نوجواني ام لبان داغت را توي بن بست خانه مان تجربه نكردم... افسوس كه حرامم كردند جواني ام را، حرامي ها. □ نوشته شده در ساعت 3:12 AM توسط baakereh Monday, June 24, 2002
● من و زيبائي :
........................................................................................ديشب فيلم Blade 2 را ديدم. جديدا توي فيلمهاي سوپر اكشن امريكائي، استفاده از صحنه هاي رزمي اي كه از قوانين جاذبه " فيزيك " پيروي نمي كنن متداول شده، كه فوق العاده صحنه هاي جذاب و ديدني توسط تكنيكهاي كامپيوتري خلق ميشه كه اولين و مشهورترين نوع از اين فيلمها، Matrix بود كه فيلمهاي بعدي هم نيز به همان سبك و سياق ساختشان ادامه دارد و در آينده نزديك Xmen 2 و Matrix 2 نيز اضافه خواهد شد. براي من فيلم زيبا هميشه زيباست و هيچ فرقي ندارد كه نام تجاري بر آن گذاشته شود و يا نام هنري. هيچ وقت تماشاي فيلمهاي هنري براي آدم پرستيژ نمي شود و هرگز ديدن فيلمهاي تجاري خوب شما رو بي كلاس جلوه نمي دهد. بارها بقدري خسته بودم كه حال تماشاي فيلم هنري يا عرفاني را نداشتم و دلم نمي خواست كه ذهنم را به دغدغه اي ديگر مشغول كنم و همان موقع ديدن يك فيلم تجاري خوب ( و نه كيلوئي!!! ) كاملا فكرم را منبسط نموده بود و خيلي هم چسبيده بود. پاره اي از اوقات نيز بواسطه تلاطمات روحي(تلاطمات و نه تالمات !!!) كه وادار به جستجويم ميكرد، مدتها پاي يك فيلم هنري خوب گريسته بودم... جان كلام اينكه از هر فيلمي كه به نظر خودتان زيبا مي آيد لذت ببريد و توجهي به افكار ديگران در مورد زيبائي آن نكنيد، چرا كه ممكن است بسياري آن فيلم را زشت ببينند، اما براي شما دلچسب باشد و اين شايد بخاطر اين باشد كه گذشته شما و آمال آينده تان با همه آن جمعيت تفاوت دارد....در مورد انسانها هم اگر به نظر شما زيبا هستند، كافيست. ديگر نظر ديگران را نخواهيد كه ممكن هست راي تان را بزنند. □ نوشته شده در ساعت 10:36 PM توسط baakereh Saturday, June 22, 2002
● ذره مثقال:
........................................................................................امروز زلزله اي تهران و اطرافش رو لرزاند، گويا در حدود 5.2 ريشتر قدرت داشته...حتما اطلاع دارين كه تهران روي يكي از زلزله خيزترين گسلها قرار داره و هميشه احتمال وقوع يك زلزله بالاي 7 ريشتر در اون هستش، با اين حساب بيش از 80 درصد ساختمانهاي تهران تخريب و بيش از 6 ميليون نفر كشته و زخمي خواهد داشت.زمينهاي تهران هم خصوصا در مناطق جنوبي شديدا متخلخل و شل بوده وبه تكاني جابجا ميشود. آن 20 درصد باقيمانده از خانه ها هم بيشتر شامل برخي خانه هاي شمال شهر كه فونداسيون جون داري دارند ميشود. زاينده ام هميشه ميگه : ” پولدار هم تو اين دنيا، هم تو دنياي آخرت خوشبخته“ ، چرا كه تو اين دنيا بواسطه پولش ميتونه از گزند خيلي از اتفاقات و امراض و مبتلاجات در امان باشه و از طرفي هم با استطاعتي كه داره ميتونه پول بده جاش نماز و روزه بخونند و بگيرند و حجش رو به نيابت بروند و شكم صدها فقير رو سير كنند. ديگه مثل دله دزد بيچاره تو فكر شكم بچه هاش نيست كه از ديوار مردم بالا بره و يا خودش رو بخاطر چندرغاز هر شب يه سه نفر بفروشه...تا حالا روسپي پولدار ديده ايد؟ قالپاق دزد ثروتمند ديده ايد؟ نه والله من كه نديده ام...اما شاه دزد متقلب زياد ديده ام كه اين دنياش ذره اي غم نان شب رو نداشته و اگه هم غمي داشته بخاطر تفاوت بين 10 ميليون و 100 ميليون بوده. من بازاري زياد ديده ام كه خون مردم رو تو شيشه مي كنند و ظهر عاشورا برنج خيرات مي كنند... واقعا اگر خدائي به اينها باشه، كه عدل خدا سرگرمي اي بيش نيست، اما اگه قراره معيار ذره مثقال باشه كه آنوقت من گناهكار جايگاهم كبرياست... □ نوشته شده در ساعت 10:34 AM توسط baakereh Friday, June 21, 2002
● تو را گم نميكنم:
هر چند كه بارها فكر كرده ام كه اگر تو نباشي، چگونه اين نعش را تا به قيامت خواهم كشاند و هر دفعه نيز به خود گفته ام كه: ”خواهم كشاند“ ، اما خداي ميداند كه كار از اين دلخوشي ها و تلقينها گذشته است و اين نعش بي تو به بهشت هم نمي رود... ميداني زنجيرت را پيدا كرده ام؟ روي شمعدوني سياه رنگ گذاشته بودمش ميداني چرا؟ تا به خاطر چپ كردنِ شبانه يك ليوان آب آلبالوي مسكر، زنجيرت مست نشود...آخر من هر شب يك ليوان الكل روي ميز واژگون ميكنم، چند روز قبل كه اين كار رو انجام دادم زنجيرت را كه به خاطر شيرجه اي جانانه از گردن خارج نموده بودم، بر اين شمع داني گذاشتمش تا امن بماند. من مست مي عشقم هشيار نخواهم شد...ميدوني يعني چي؟ يعني مستي عين هشياريست... امروز هم كه باز بهروان داشت صحنه هاي آهسته بازي آمريكا و آلمان رو به جاي روند عادي بازي گزارش ميكرد.درست گفتم بهروان بود ديگه نه؟ زاينده ام هم كه زورباي يوناني شده، يك شبه همه مردان فاميل را به مبارزه طلبيده و چون ياريگر نديده، تفو بر همه مردان انداخته كه از مردي فقط ارضا شدن رو بلدند. هزار و يك شب به من بگو كه روسپيگري، شرافت به التماس مرديت از نامرد داشتن دارد... كسي نيست به اين ماني بگويد كه اين چه شعريست كه بر آستان بكارت نوشته اي، نميداني كه باكره ساعتها سرمست واژه هايت شده بود؟ ما عكس رخ يار ديده ايم، لذت شرب مدام ما را هست كسي كه بفهمد؟ كجاست پائيز؟ هلاك گرماي تن توام... مسيحا هم ياراي زنده كردن من را ندارد... ياران را چه شد؟ □ نوشته شده در ساعت 11:21 AM توسط baakereh
● بوئي نا آشنا
........................................................................................عجب قلمي...دنياي شب دنياي خداي مستاصل از خلقت. □ نوشته شده در ساعت 10:49 AM توسط baakereh Thursday, June 20, 2002
● اين دفعه ديگه گوزيدم :
........................................................................................تو سوراخ سنبه هاي اين خونه از سوسك خشك شده گرفته تا عَن دماغ و دستمال حيض و سكه نادرشاه پيدا ميشه اما از گردنبند خبري نيست... نخير آقا عاقبت جوينده يابنده نيست، اگر اينطور بود كه خدا تو جيبمون بود مثل نخود كشمش!!! ...همون ”هو الله احد“ بودنش كارو خراب كرده كه اگه گمش كني ديگه هيچ زنجيري جاي اون اولي رو نمي گيره.ما هم كه مثل بعضي ها پاك و منزه نيستيم كه تا يه چيزيشون گم ميشه فرشته هاي آسمان در قسمت Lost & Found پيداش كنند و بهش برگردونند.عرق خور جلّاق هستيم كه فرشته ها بو گندمون رو تحمل نميكنن. بالا غيرتاً خدايا، آخر ما هم مردمانيم، سگي بگذار ديگه بگو كجاست تا شوم من چاكرت چارقت دوزم كنم شانه سرت... آقا خر ما از كٌرگي دم نداشت...رفتم امروز يه هديه واسه سالروز زايشش گرفتم كه از دل نازكش كدورت خبطم رو پاك كنم. عصر هم سري به صاحب چك زدم و گفتم: داداش اوضام خيطه...مسلموني ز سر بگير كه دارم مسلمون وار باهات صحبت مي كنم...طرف هم از اون سينه چاكهايِ سبيل تاب داده ويسكي خورِ با حال بود. گفت : آقا حرفات رو تخم دو تا چشمم(خوبه جاي ديگه رو نگفت!!! )،هر موقع داشتي بده ولي زياد لفتش نده كه قات ميزنم هاااااااا... گفتم بابا خوش مرام! باشگاه انقلاب هم كه ميري، شنا هم كه بلدي، دمي به خمره و لبي هم به وافور ميزني، سينه پيرهنت را هم تا بند نافت باز كردي و وينستون ميكشي، ديگه چه كم دارد آنكس كه تو را دارد پشتيبان. غم مخور پولت رو بيا يكشنبه ازم بگير، اما خداي ميداند كه آه در بساط نيست... ولي با آخرِ مفلسي، عجب هديه اي براي دلبر گرفته ام هااااااا، تفنگ دسته نقره شير مردان لرستان رو تو جيبش ميذاره...ميگن انگشتر طرح كره هست، والله راستش كارش زياد با ايرانيش فرق نداره ولي تومني 3000 هزار تومن ميكنن تو پاچه ات.خلاصه جونم واست بگه آدم بايد بلاسه با دختر ليسانسه هر چند خودش آسه آسه ولي يه چيزي باس واسش بماسه...نه هههههههههه، غلام؟ ولي عاشقانه پيشكشش خواهم كرد...شرمنده كه قول گوشواره داده بودم اما انگشتر ستاندم...مرد يعني همين ديگه...حماقت توامان با دانائي!!! هميشه جيبشو رو يه نيم نگاه ميندازه، ولي جلوي زن و بچه به روي خودش هم نمي آره...نكنه خداي نكرده سر زن و بچه تون بابت خرجي خونه منت بذارين ها...كه اگه مفتي اعظم هم باشين جاتون تو آتشه... خدا سياهتون ميكنه...هرچند كه ما تو عاشوراش هم عرق خوردين ولي سياه نشديم، سينه هم زديم اما بهشتي نشديم...آخرش هم نفهميديم خدا كجاست، اما بند رختي پيداست... كاري باري؟ باي باي. □ نوشته شده در ساعت 11:34 AM توسط baakereh Wednesday, June 19, 2002
● خود كرده را تدبير نيست :
........................................................................................گم كرده ام آنچه را كه هديه گرفته بودم، زنجيري طلا و بوسه اي هم كنارش... همانجا بود، روي ميز ...نمي خواستم به شيرجه اي در استخر از گردنم كنده شود، براي همين روزي از گردنم باز كردم و جائي گذاشتمش. اما الان نيست. اميدوارم خودش براي تنبيه من برداشته باشد،آخ كه اگر گمش كرده باشم... اما مگر او اينجا بود؟ واي كه در رويا و بيداري هميشه در كنارم تصورش ميكنم. كاش به حواس پرتي مجازاتم كند نه به بي عشقي... آه كه آن صورت بي معصيت وقتي به خبط من در هم مي رود از آتش جهنم برايم دردناكتر است. مرا تاب عتاب نيست... دو روز ديگر سالروز تولدش هست و من نه تنها هنوز برايش هديه اي در شان نگرفته ام بلكه هديه اش را نيز گم كرده ام...چه احمقم من!!! چه كنم كه ذهنم هم دغدغه يار دارد و هم دغدغه چك مقدار زيادي پول كه اگر به موقع نرسد، يار را بايد از پشت ميله ها نظاره گر باشم تازه آنهم اگر وفائي باشد. سرِ كار هم تو را بسان ماشين كاغد خرد كني مي بينند كه هر چه به تو مي سپارند را بايد هضم كني و دم نزني. درك شرايط از طرف رئيست ؟ زهي خيال باطل!!! زندان و كار و رئيس به درك اسفل...زنجير را كجا گذاشته ام؟ سگ بي زنجير مشغله برآورد...سعدي كجاست كه شاگردي كند... پري رو داني كه به سالروز زايشت مرا عهديست با جاكشان كه اگر پولشان را ندهم جايگاهم كنج زندان است؟ پري رو كاش ميدانستي كه من وتو را بهر هم آفريدند از آن سو تو را زيبا روي آفريدند. اي سره، هر چه كني بكن، مكن ترك من اي نگار من... هذيان ميگويم نه؟ بدمستيست ديگر...يا بايد گردنم بزني به جرم عدول از شرع و يا با من برقصي صوفي وار... خدايا مرا تو بي سببي نيستي،اما بالا غيرتا قصيده ام را بي مطلع نگذار...هر چند كه ميداني كه تخلصي براي غزلهايم ندارم... آه كه زنجير را كجا گذاشته ام ؟...بگوئيد كه خود كرده را تدبيري هم هست... □ نوشته شده در ساعت 11:05 AM توسط baakereh Tuesday, June 18, 2002
● حيرت :
........................................................................................مرد در كنار يار آرميد...غزل در دست زن بود و تفالي به لسان الغيب: چو پيراهن شوم آسوده خاطر ...گرش همچون قبا گيرم در آغوش پيرهن گشوده ميشود و برين بهشتي آشكار... وه كه زيبا رويان زميني را هرگز به حوريان بهشتي به عاريت نفروشم...پدرم فروخت اما من نفروشم حتي اگر پستان گرد باشند. كسي ميخواند: عشقت چه عادتي شده... زن در عادت است، هنوز نميداند كه مايلست يا مانع...نميداند كه مرد را با خون الفتيست ديرينه و شير نر خون مي طلبد... مردِ خسته را به خروش آوردن سخت است اما محال نيست... طنازي به انحنا نيست، در مقامِ ناز بودن تا نياز را اسير كردن ... مرد تسليم است، مگر ميشود نباشد؟ آغاز ميشود اين يگانه شاهكار، كه خالق را هر شب به نظاره ميكشاند... ديوارها سر خم فرود مي آورند و سقفها به كف مي آيند، مرغ قالي ميخواند و اسب نقاشي ميتازد... دنيا حيران آن دو...و آن دو فارغ از دنيا... معاشقه با بوسه اي آغاز و با خميازه اي پايان مي پذيرد و هنوز خالق در حيرت آنچه خلق كرده... □ نوشته شده در ساعت 10:47 AM توسط baakereh Monday, June 17, 2002
● واي به روزي كه بگندد نمك...
........................................................................................امروز موقع برگشتن از سرِ كار، يه گشت نيروي انتظامي ديدم كه درجه داري با اسلحه كمري و دستبند آويخته به كمربندش ايستاده بود و چند متر آنطرفترهم همكارش با يك تفنگ سبك اتوماتيك ( نفهميدم دقيقا چي بود بيشتر شبيه يوزي بود.) يك پيكان سفيد رنگ را وادار كرده كه دور زده و دنبالش به سمت ماشين نيروي انتظامي بيايد. توي ماشين هم دو پسر و دو دختر نشسته بودند، كه راننده پسري بود جوان با موهاي بلند و بغل دستيش هم مردي تقريبا سي ساله با قيافه كاملا متوسط( و نه تابلو ) بود. عقب هم دو دختر نشسته بودند كه از ظاهرشان حدس زدم كه بيشتر به دوست دختر و پسر شباهت دارند تا به يك موردي كه همينجوري سوارش كرده باشند، يعني با قصد و نيت قبلي احتمالا تصميم گرفته بودند كه با بيرون آمدن و چرخ زدن حالي بكنند...پسر مو بلنده هم با هراس بيش از حد، داشت با موبايلش احتمالا با پدر و يا مادري حرف ميزد كه برايش سند بياورند و يا براي اثبات يك سري چيزها در منطقه انتظامي مربوطه حاضر شوند... بيچاره پسر مو بلنده هم از دختر بازي فقط مو بلند كردنش رو ياد گرفته بود و باور نداشت كه اين همه اسلحه كمري و تفنك اتوماتيك سبك و دستبند پلاتيني رو به چند هزار تومن ميتواند بخرد و لازم نيست كه پاي پدر و مادر را به ميان بكشد تا آبرو ريزي شود. ميدانيد همه اين ماجرا را بخاطر اين گفتم كه وقتي اين صحنه را ديدم شديدا متاسف شدم كه پليسي كه بايد تيز هوشانه مراقب دزدي خودروها، سرقت از منازل، دعوا و مرافعه و قتل باشه، همه كار و بارش رو ول كرده بود و چسبيده بود به دو زوج دختر پسر بيچاره كه هيچ وقت حتي كمترين خلافِ حرفه اي در عمرشان مرتكب نشده و بزرگترين جرمشان، بودن با يارشان بوده هست. افسوسم وقتي بيشتر شد كه ديدم كه هر دو درجه دار نيروي انتظامي بسيار جوان بوده ومشخصا فارغ التحصيل جديد دانشكده افسري مي باشند... اگر درجه داران، مسن تر و شكم باره تر بودند زياد ناراحت نميشدم چرا كه اينان ديگر عادت به رشوه گيري كرده اند اما وقتي ديدم درجه داران جوان كه سرهنگها و سرتيپهاي آينده پليس اين مملكت هستند، وظايف مهم خود را ول كرده و دنبال مچ گيري از دختر و پسرهاي جوان اين كشور به عنوان امر به معروف و نهي از منكر افتاده اند بيشتر متاسف و ناراحت شدم. خدايا به اين مردم كي خواهي فهماند كه بني آدم اعضاي يكديگرند؟ □ نوشته شده در ساعت 11:07 AM توسط baakereh Sunday, June 16, 2002
● معاشقه، شاهكار خلقت :
........................................................................................كنار هم دراز كشيدند... دوباره تن ها تازگي پيدا كرده بود. عطر معاشقه را چاره اي جز بلند شدن نبود. لباسها با توالي كنده ميشد، هز از گاهي پائين تنه قبل از سينه ها عريان مي شد. گرماي جهنم در برابر هرم نفسهاي آن دو حرارتي نداشت و زمهرير در مقابل خنكاي اولين تماس دست با پوست، سرما به حساب نمي آمد...آه آن اولين تماس با پوست ... كسي مي خواند : تن تو نازك و نرمه ...مثل برف ...تن من جون ميده پرپر بزنه زير تگرگ. فرشته ها رشك به هم آغوشي انسان مي بردند. جبرئيل ساكت بود، وحي اي ديگر داشت نازل ميشد... ديوارها صداي بم مرد را نقش مي بستند و جِر و جِر تختخواب با صداي لذت بخش زن در آميخته بود. هدف ارضاي مقابل بود با فرمان آتش شهوت خود... آه كه عضلات مرد تداعي پولاد شده بود و زن به نرمي پنبه... اين صداي ارضاي زن بود كه درتداومِ بمِ مرد، شاهكار خلقت را فرياد ميزد... (يك برداشت آزاد) □ نوشته شده در ساعت 10:50 AM توسط baakereh Saturday, June 15, 2002
● آقايون و خانمها يكي از اطباي حاذق و شافع در اين ديار اطراق نموده است، منتي گذاشته و بر وي وارد شده و هر آنچه را خواهانيد بر گوئيد تا دردتان درمان شود.اگر سراغ وي نرويد آنقدر از سايت خود به وب لاگ شما وصل خواهد شد كه گمان خواهيد كرد كه تغيير جنسيت داده و پينك فلويدي شده ايد كه اين چنين ملت بر وب لاگتان هجوم مي آورند و يا يك شبه مشهور شده ايد كه شما را با وب لاگ عمومي عوضي گرفته اند.اين پزشك بس چيره دست و مهربان است و از شكلهائي كه در وب لاگش گذاشته نهراسيد كه همانا اين شكلها همان چيزهائي هستند كه خودتان نيز داريد !!!
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 8:48 AM توسط baakereh Friday, June 14, 2002
● فيلم خوبي بود اين Ghost Dog . خصوصا كه وقتي سر يه اسلحه صدا خفه كن ميذاري .
........................................................................................عرق زير گلو، با يقه پيرهن جذب ميشه و چركش ميكنه و آهنگِ JaZz اي كه يه سياه پوست ميزنه... شبكه چهار بعضي وقتها از دستش يه چيزهائي در ميره...البته هيچ وقت چيزي از دستشون در نميره، فقط بعضي وقتها فكر مي كنند كه چيزي كه مي خوان نشون بدهند اهداف اونها رو هم در بر داره و اونوقته كه نصيب آدمهائي مثل من Ghost Dog ميشه. □ نوشته شده در ساعت 12:40 PM توسط baakereh Wednesday, June 12, 2002
● آقا اشتباه تعريف كردي ...ورژن جديدش اينه:
ريش تنك با برقي در چشمان موذي اش رو به سمت باري نموده و ميگويد: باري جان اگر از رقيبم دو برابر ميستاني، يكي از خايه هايم را بگير !!! و چنين شد كه ايران را به بي خايه ها سپردند... ( شبح ! چون آرشيوت كار نميكرد، نتونستم به مطلب اصلي لينك بدم.) □ نوشته شده در ساعت 11:06 PM توسط baakereh
● هيجانها كجا تخليه مي شوند؟
........................................................................................تصور كنيد توي يك ترافيك عجيب، نزديكي هاي ميدون آزادي گير كرده اين. وقتي به سر منشا ترافيك ميرسين مي بينين كه آمبولانس اورژانس در كنار چند تا ماشين پليس، صداي آژيرش بلند هستش و يه نفر رو زمين افتاده و تكنسين هاي اورژانس دارند تنفس مصنوعي ميدن و آماده اش مي كنند كه بندازنش تو آمبولانس و ببرن تو بيمارستاني كه اگر مصدوم، پولي در آن لحظه نداشته باشد كه در صندوق بيمارستان واريز كند، ولش مي كنند به امون خدا تا بميره.(البته در مورد اينكه اگه در اين جور موقعها اگه پول نداشته باشين و يا كسي از اطرافيانتون پيشتون نباشه، راه قبرستون رو خيلي سريعتر طي خواهيد نمود بعدها اگر عمري باشه بيشترخواهم نوشت. ) اما سوالي كه اينجا دارم اينه كه چرا ما وقتي حادثه اي اين چنيني اتفاق مي افته تا دلِ سير تماشاش نكنيم ( نه اينكه كمك كنيم ) ول كن معامله نيستيم؟ همه وايستاده بودند و تماشا مي كردند ...هر ماشيني هم كه ميخواست از گلوگاه ترافيك كه همان موضع تصادف بود رد بشه، سرعتش كم ميشد و راننده به خاطر زماني كه ازش در ترافيك تلف شده بوده، پدال گاز رو شل ميكرد و آروم آروم و خرامان خرامان و نچ نچ كنان از كنار تصادف رد ميشد و انگار نه انگار كه هماني بوده كه 5 دقيقه قبل به ماشينهاي جلوئي فحش ميداده كه مثلا چرا فلان فلان شده ها راه نميرين...!!! چرا ما زمانيكه دعوائي رخ ميده و يا تصادفي اتفاق مي افته به جاي كمك، صف مي كشيم و بر و بر تماشا مي كنيم ؟ آيا به خاطر اينه كه تخليه هيجانات در اين كشور به ندرت صورت مي گيره ؟ آيا ما مي خواهيم با تماشاي واقعه به نيازي خاصي دردرونمان پاسخ بدهيم(نظير ديدن صحنه هاي غير مترقبه ) وآنرا ارضا كنيم؟ آيا قوانين ما ناقص هستند و ما را از كمك به يك مجروح باز ميدارند؟ آيا چون بيكاريم و اشتغال در جامعه مشكل لاينحل شده اين جنين است؟ آيا چون در ايران آنچه كه اهميت ندارد ” زمان “ است براي همين با ديدن صحنه ماجرا وقت تلف مي كنيم؟ چند” آيا ” هم شما بگوئيد... □ نوشته شده در ساعت 10:30 AM توسط baakereh Tuesday, June 11, 2002
● ”10 راه موفقيت در زندگي “
........................................................................................” چگونه پولدار شويم ” ” هشت دستور براي رسيدن به خوشبختي “ حتما تا بحال كتابهائي با چنين عناويني ديده ايد و احتمالا وسوسه شده و پولي نيز بابت خريد آنها پرداخت كرده ايد. برخي از اين نوشته ها واقعا در بعضي افراد تاثير گذار بوده و زندگي شان را متحول نموده است، اما هميشه قبل از خريد اين نوع كتابها به اين مطالب توجه داشته باشيد: 1- تنها درصد كمي از انگيزه نويسنده در تدوين كتاب، حل درد شما و حس بشر دوستي ميباشد و هدف اصلي، پر كردن جيب شخصي از طريق نقاط ضعف شما مي باشد. 2- در هنگام خريد اين نوع كتابها به هيچ وجه هيجان زده نشويد. چرا كه انسان بخاطر ضعفهائي كه در وجودش هست، به محض مشاهده چاره ضعفها حتي ـ در قالب يك كتاب راههاي خوشبختي - ناخودآگاه به سمت آن كشش پيدا نموده و تصميمات عجولانه مي گيرد. 3- قبل از خريد كتاب به خود قول بدهيد كه اين كتاب را تا آخر خواهيد خواند، چرا كه نصفه كاره رها كردن چنين كتابهائي، شما را نسبت به تمامي كتابهائي از اين قبيل بي اعتماد نموده و تصور خواهيد نمود كه روان شناسان آدمهاي احمقي هستند و شما مي توانيد همه آنها را به سخره بگيريد.علاوه بر اين، مزيت ديگر اين است كه اگر فكر كنيد كه بدلايل گوناگون از مطالعه كامل اين نوع كتابها باز خواهيد ماند، آن كتاب را نخريده و لااقل پولتان در جيبتان خواهد ماند و زمانتان را براي يك كاره نصفه نيمه تلف نخواهيد كرد. جان كلام اينكه، به ياد بسپاريد كه اعتماد به نفس، خوشبختي، موفقيت، شاد بودن، كاميابي، دوست يابي و ده ها مورد اينچنيني را نمي توان به يكباره و با خواندن يك كتاب بدست آورد.هر چند كه مطالعه، راه گشا و موثر هست اما همه اين موارد به بسترهائي كه خودتان براي خويشتن فراهم مي نمائيد و گذشته اي كه پشت سر خود گذاشته ايد و آينده اي كه به سمتش جهت گيري كرده ايد بستگي خواهد داشت.هيچ وقت هم ايده آل گرا نباشيد، ايده آل گرائي در دنيائي كه خود ايده آل نيست، شوخي ايست بي مزه...در اين كره خاكي مدينه اي فاضله وجود ندارد و تنها آرمان شهر شايد در دل كودكي بي غم باشد... □ نوشته شده در ساعت 9:53 AM توسط baakereh Sunday, June 09, 2002
● سه شب با روغن مايع !!! :
........................................................................................الان اجلاس جهاني گرسنگي توسط FAO داره برگزار ميشه و از همه جاي دنيا جمع ميشند تا براي ميليونها گرسنه چاره اي بينديشند.هر چند كه اين چاره ها مشخص و معلومه فقط يكي ميخواد كه اينهارو اجرا كنه. يادمه وقتي دانشجو بودم، ماهانه اي كه پدرم برام ميفرستاد بخاطر ولخرجي در راه لهو و لعب، سه روز زودتر از آخر ماه تموم شده بود و يه پاپاسي هم تو خونه برام باقي نمونده بود. اون سه روز من بخاطر نداشتن پول كرايه تاكسي، دانشگاه نرفتم و ظهر ها يه تيكه نون كه تو يخچال برام مونده بود رو ميخوردم و شبها بخاطر اينكه خيلي احساس گشنگي نكنم يه فنجان روغن مايع سر مي كشيدم !!! ليتر ليتر آب مي خوردم تا معده ام سنگين بشه و قور قور نكنه !!! روم هم نمي شد كه از همسايه ها ويا رفقا چيزي بگيرم، يه جورائي هميشه از قرض گرفتن و قرض دادن بدم مي اومد. خلاصه اون سه روز رو با فلاكت سپري كردم تا مواجب ماهيانه ام رسيد. ولي براي اولين و آخرين بار به تمام معنا فهميدم كه گرسنگي يعني چي...روز سوم چشمام چند متر دورتر رو تار ميديد. همين حالا همگيتون با شنيدن واژه هائي مثل گرسنگي يا فقر غذائي احتمالا ياد موقعهائي مي افتين كه مثلا مادرتون غذاتون رو يه چند ساعت ديرتر آماده ميكنه و يا بخاطر گرفتاريهاي كاري غذاتون رو دير ميل مي كنيد و بهمين خاطر معده تون به گيژ و ويژ مي افته و يا ياد ماه رمضوني مي افتين كه سر سفره افطار دلي از عزا در مي آرين. ولي واقعيت گرسنگي چيزي غير از اين چيزهاست، يادمه تو يكي از همين وب لاگها خوندم كه سنگ بستن به شكم و يا چسبوندن شكم به يه چيز داغ ( فكرا جاي ديگه نره !!!) باعث ميشه كه از فشار گشنگي كم بشه. وقتي ميرين رستوران و از توي منو غذاي دلخواهتون روانتخاب مي كنين( دقت كنين دلخواهتون)، يادتون باشه كه تو گرسنگي واقعي كه توامان با فقر هست، صحبت ازانتخاب غذا مسخره ترين حرف هست.تو گرسنگي وجود تكه ناني كپك زده مزه بهشت برين رو زير زبون آدم گرسنه ميآره. من به گدا گوله كمك نمي كنم، فقط وقتي ببينم كه كسي واقعا نقص عضوي داره كه غير از گدائي نمي تونه كاري انجام بده يا اينقدر پير هست كه ديگه بنيه اي براش باقي نمونده كه شغلي رو بر عهده بگيره، دست تو جيبم ميبرم و سعي هم ميكنم كه يه چيز دندان گيري بهش بدهم. يه بارگدائي بهم گفت كه :" گشنه هستم و چند روزيه چيزي نخورده ام." منم دستشو گرفتم و بردم يه ساندويچي و بهش گفتم : " بهت پول نميدم چون دارم ميبينم كه چارچوب بدنت سالمه و ميتوني حداقل حمّالي كني ولي حاضرم هر چي ميخواي برات بخرم و بخوري و همين جا هم واي مي ايستم تا ببينم كه واقعا گشنت هست يا اينكه داري سر مردم بامبول در مي آري " . خلاصه وقتي شروع كرد به خوردن فهميدم كه واقعا گرسنه بوده و ديگه وسطهاي غذا خوردنش ازش خداحافظي كردم و اومدم خونه... اگر به چنين موردي برخورد كردين، به جاي اينكه دست رد بر سينه اش بزنيد، دستش را گرفته و به يك ساندويچي برده و چند صد توماني برايش غذا بخريد (نگران پائين اومدن پرستيژتون هم نباشين) ، اگر ديديد كه گشنه نبوده و بامبول بازي درآورده، با كف دستتون محكم بخوابونين زير گوشش تا عرعرش بلند شه تا از اين گه ها ديگه نخوره اما اگه ديدين كه واقعا گشنه بوده بدونين كه يه روزي ايزد در بيابانت دهد باز. زت زياد □ نوشته شده در ساعت 11:36 PM توسط baakereh Saturday, June 08, 2002
● آنان كه خاك را به نيم نظر كيميا كنند :
........................................................................................چندي قبل وب لاگ خوش فكر اما عجول گل كو نوشته بود كه اگه يه روز حجاب آزاد بشه 5 كيلو از وزن زنها كم ميشه و به هيكلشون توجه ميكنند و از توي اون استوانه سياه رنگ (عجب تشبيهي اما اي كاش ميگفت هرم سياه )بيرون ميايند. بعدش هم وب لاگ گل كو بنده رو مستوجب عتاب و سرزنش قرار داده بودند و مورد التفات با واژه هاي محترمانه !!! نموده بودند. در مورد ايده اي كه خانم گل كو داده بودند هيچ بحثي نيست چرا كه حجاب آنهم از نوع چادريش در بعضي اوقات ( دقت كنيد در بعضي اوقات ) خانمها را از رسيدن به سر و وضع غافل نموده و در مواظبت از اندام و ورزش كردن تنبل مي نمايد. اما نكته جالبتر اين است كه مردان ما انطباق عجيبي با اين نوع پوشش علي الخصوص از نوع مانتو نموده و به نيم نگاهي تمام هيكل زنان را بر انداز كرده و در خشت خام هر آنچه هست را مي بينند !!! و زنان ما هر چند اين مورد را به عين اليقين دريافته اند و در پوشيدن مانتوهاي تنگ اصرار مي ورزند اما هنوز نفهميده اند كه اين مردان هيز به اشارتي حتي از پشت كرباس نيز ، اندام زنان را به ولع در ذهن خود باز آفريني مي كنند. در واقع مردان محدوديتهائي را كه از لحاظ ديداري بواسطه پوشش زنان برايشان ايجاد شده با جايگزين كردن تكنيكهائي نظير شبيه سازي (Simulation )و تجسم سه بعدي(3D) از اندام زن به نحوي براي خود حل و فصل مي نمايند!!! بهتر بگويم وجود غريزه تنازع بقا باعث شده كه مردان كه حامل نطفه آغازگر مي باشند از هر راهي كه شده حتي اسكن كردن(Scan) اندام زنان از پشت مانتو و چادر تقريبا بتوانند يك نماي كلي از اندام زن در ذهنشان ترسيم نموده و بر پايه آن استراتژي خود را پايه گذاري نمايند و چه طنازي ها كه زنان نمي كنند كه خداي را حيران خود كرده اند... جان كلام اينكه هيچ چيزي نمي تواند باز دارنده غريزه باشد و هر جوري شده غريزه با تمام محدوديت ها براي خود يك روش براي دست يابي به نيازهايش پيدا مي كند. حكايت مردان ما شده كارشناسان پاركينگ بيهقي كه به مجرد اينكه ماشيني روي چاله ميرود بدون اينكه به جزئيات بدنه و رنگ و مونتاژ خودرو دقت كنند به نيم نگاه تمام تصادفات ماشين رو گفته و رنگ خوردن سقف را تشخيص ميدهند. مردان امروز ما نيز به نيم نگاه به خاطر آنچه كه در اين بيست سال و اندي بر آنان گذشته توانائي اينرا پيدا نموده اند كه به نيم نظر مونثهائي كه شاهكار خلقت هستند را ارزيابي نموده و دست مريزادي به خالق ساق پا و سينه هاي موزون و اندام شوخين آنها بگويند.(آخ اگر بدانيد اين كافر كيش چگونه مسلمانم كرد...) زّت زياد نظري اگر بر اين نوشته داريد، در اين پائين ارائه فرمائيد. □ نوشته شده در ساعت 10:42 AM توسط baakereh Friday, June 07, 2002
● شهرِ دُم :
يكي بود يكي نبود، توي شهري همين دوروبرا، آدمها در اعتراض به اينكه چرا دُم ندارند، همايشي ترتيب ميدن تا خدا را استيضاح كنند، شهرداركه سخنگو و دبير جلسه بوده اول از همه يه مقاله ارائه ميده به اسم : ” دُم و مزاياي اقتصادي آن در ترافيك شهري“. در حمايت از شهردار، شاعري از ته سالن داد ميزنه : ” اي دُمب همه بهانه از توست... من خامشم اين ترانه از توست “. دكتري درمورد نقص سيستم دانشگاهي به خاطر نداشتن تخصص دُم شناسي (دُمولوژي) سخنراني ميكنه. نويسنده اي به همه ياد آوري ميكنه كه چون ما دُم نداريم لذا جمله ” پا رو دُم من نذار “ دچار سانسور شده... تاريخ داني اشاره به سوابق معدود افرادي مي كنه كه دُم در آورده بودند و پولهاي مردم را بالا كشيده بودند. آرايشگر ها شديدا حامي مدل دُم سال بودند. مهندس جواني تزش رو در مورد دُم مكانيزه ارائه ميكنه. زن لوندي با عشوه ميگه : ” به شوهر من يه دُمِ كلفت بدين“ بچه اي گريه كنان ميگه : ” من ميخوام آخر دُمم شيرين باشه “... آخه ميخواست ميكش بزنه. خلاصه بَل بَشوري ميشه، خدا كه ميبينه حريف اينها نميشه تصميم ميگيره كه به هر كدوم يه دُم بده. صبح فرداي همايش كه همه از خواب بيدارميشن احساس ميكنن كه انتهاي ستون فقراتشون و يه ذره بالاتر از كونشون داره ميخاره... تا ظهر چند تا دُم جوونه ميزنه...تا شب هم ديگه همه دُمها در اومده و كامل ميشه...همه به آرزوشون ميرسند و به همين مناسبت جشن و پايكوبي توي ميدون اصلي شهر بر پا ميشه و همه راضي و خوشحال به پيكوبي مي پردازند. اما تو همين گيري ويري كه مردم منتظربودند كه شهردار براشون نطق كنه ميبينند كه شهردار نيست و با موبايلش زنگ زده كه تو ترافيك گير گرده...عجب. وقتي شهردار ميرسه با عصبانيت دُمش رو ميكَنه و ميگه كه : ” اي مردم عزيز، اين دُم هيچ فايده اي نداره و همش دردسرهست و وقتي پشت رل نشسته ايد نمي دانيد كجا بگذاريدش، رويش هم نمي شود نشست، به درد ترافيك هم نمي خورد چون ماشينها چندان ارتفاعي ندارند كه از آنها آويزون بشيم و ...“ همين موقع همون خانم لوند داد ميزنه : ” ماله شوهر من كه كوچولويه...“ ، بچه هم داد ميزنه : ”من ديگه از مزه شيرين اين دُمم خسته شدم حالا مزه ترش ميخوام.“ آرايشگرها هم شديدا شاكي از دُم هائي بودند كه اصلا مو نداشتند. مردم رو سر مهندسه ميريزند كه چرا خدمات پس از فروشش اينقدر به درد نخور هستش، خلاصه روز از نو روزي از نو... اما باز هم اين بار شهردار به داد همه ميرسه و با هيجان فرياد ميزنه كه فهميدم فهميدم ... مردم كه تعجب كرده بودند و مبهوت شهردار رو نگاه ميكردند ساكت ميشن تا ببينند شهردار محبوبشون چي ميگه. شهردار هم كه وقتي صداها ميخوابه و متوجه ميشه همه چشمشون به دهن اون هست با غرور و تكبر ميگه كه : ”عزيزان من مشكل ما اين هست كه خداوند به ما فقط دُم داده و اگر در كنارش شاخ هم ميداد آنوقت ما ميتوانستيم................“ خلاصه اين قصه سر دراز داره و هيچ وقت هم تموم نميشه ولي هنوز هم كه هنوزه توي همين شهر آدمها جلسه ميذارند تا از خدا يه چيز جديد بخوان، توي آخرين جلسشون هم از خدا خواسته بودند كه خدا يه شعبه بزنه تو داخل شهر تا هر كي هر چي دلش خواست بره اونجا و سفارش بده و مثل اين خياطها كه تكدوزي مي كنن خدا هم تك سازي كنه. ( با تشكر از يارم ) □ نوشته شده در ساعت 10:14 AM توسط baakereh
● ايـــــــــــــن هم فهميده كه آب چهار درجه زير صفر، فوت خلقت هست
دعا كن، حالم بهتر شود... □ نوشته شده در ساعت 2:38 AM توسط baakereh
● اين گــــــــــــــــاو هميشه منو كج ميكنه خصوصا وقتي اراده ميكنه كه بنويسه ، جالبش اينكه كاملا بداهه مينويسه ، اين دفعه در مورد Google نوشته ، منو ياد يه چيزي انداخت ...يه بار داشتم اسم و فاميليم رو تو همين سايت جستجو ميكردم باورم نميشد كه اين همه فاميل تو ژاپن و آمريكا و كاستاريكا داشته باشم. امتحان كنيد يك بار اسم يا فاميليتون رو تو Google جستجو كنيد به نتايج جالبي مي رسيد.
........................................................................................□ نوشته شده در ساعت 2:02 AM توسط baakereh Thursday, June 06, 2002
● توهم :
........................................................................................صداي روشن شدن كبريتي كه به اوج آتشش ميرسد... يك پك عميق به سيگار براي ارضاي شهوت لب، روبرويش پنجره ايست با شش شيشه كه عكس مرد هوسران در آن منعكس شده ، در پنج شيشه اش لبان مرد با سيگار عشق بازي مي كند... اما.. - - اما در شيشه ششم مردي پيپ مي كشد دمدمان... مرد ميداند كه شيشه ششم هرگز عشق بازي نمي كند. مرد مي ترسد كه به ششمين شيشه نگاهي بيندازد ... آه كه چه حسي بر وي چيره ميشود آنگاه كه سيگار را به ياد سينه هاي زيبا روئي به لب مي كشد. ...آن تصوير لعنتي هنوز دارد پيپ مي كشد... ( يك برداشت آزاد از يك داستان قديمي) □ نوشته شده در ساعت 10:20 AM توسط baakereh Wednesday, June 05, 2002
● هوف هوف...يه يه هوف هوف...يه يه
پاهام داشت ريتم خودش رو پيدا ميكرد، داشتم به نَفَس دوّمم ميرسيدم، هميشه دورِ پنجم ريه هام كاملا باز ميشد اما امروز يه دور ديرتر باز شد. فكر كنم بخاطر غذاي سنگيني بود كه ظهر خورده بودم. صدائي از پشت سرم گفت : ” ميشه يواشترش كنين تا من هم بهتون برسم؟ “ مردي بود 50 ساله با صورت اصلاح كرده و سبيل مرتب با قدي در حدود 165 ولي توپر و نسبتا قوي. گفتم : ” خواهش ميكنم.“ اما تو دل خودم گفتم باز هم ركورد گيريم به فاك رفت...خيلي وقتها ميشه كه كسي ازم ميخواد كه با هم بدويم، من هم هر چند كه تمركزم بهم ميريزه ولي هيچ وقت نه نميگم. چون هم صحبت شدن با مردم خصوصا وقتي كه بتونم كمكشون كنم برام خيلي لذت بخشه. خلبان بود. توي جنگ خلبان شكاري بود، دوره ديده آمريكا بود، وقتي ميخواست بره يه عكس از همكارانش نشون داد كه همگي خلبان نيروي هوائي ايران با درجه هاي مختلف سرگردي و سرهنگي بودند. عكس با شكوهي بود همه قيافه ها مصمم، صورتها مرتب و يونيفورمها تميز...عكس برام وقتي با شكوهتر شد كه گفت : ” ميدوني از اين 36 تا خلبان ايراني كه همگي همدوره هاي من تو دانشگاه و جنگ بودند فقط سه نفرشون مونده و بقيه تو جنگ يا سقوط كرده اند يا مفقود الاثر هستند...؟؟؟“ الان شده بود خلبان هواپيماهاي مسافربري، فردا بايد ميرفت بندر عباس، هميشه مردهاي ميانسال موقع دويدن شروع ميكنند از جووني هاشون گفتند و اينكه چقدر نفس داشتند و يا چرا سيگاري شدند. اين رفيقمون هم گفت كه 9 ساله سيگار رو ترك كرده ولي هنوز تو ريه هاش آثارش مونده...با خودم گفتم:” بعد از 9 سال هنوز رسوباتش مونده؟“ بعد ياد سيگاري افتادم كه هر از گاهي ميكشم و يه زماني دائما پشت لبم بود، اما به مجرد اينكه احساس كردم كه با هر سيگار نفسم داره تنگ تر ميشه و عضلاتم منقبض تر ، گذاشتمش كنار و از عادت درش آوردم. يه رفيقي دارم كه ميگه : ”بدي سيگار اينه كه هم وقتي سرت شلوغه ميكشي و هم وقتيكه داري با تخمات بازي ميكني و بيكاري...“ وقتي هم توپ ميشه ميگه : ” سيگار پدر سلامتيست، چرا كه مادر ريه را مي گائد.“ اقا خلبان با من سه دور زد بعد هم گفت خسته شده و اجازه خواست كه بره، منهم ازش خداحافظي كردم و قدمهامو تند تر كردم...هووف هووف يه يه ...هوف هوف يه يه . □ نوشته شده در ساعت 10:25 AM توسط baakereh
● هنر براي هنر ؟
........................................................................................هنر براي همه ؟ چه چيزي به هنرهاي هفت گانه جنبه عامه پسند و يا مخاطب خاص ميدهد؟ چه چيزي در هنر تعيين مي كند كه “ هنر براي هنرمندان “ بوده و يا ” هنر براي همه مردم “ ؟ در عبارت ”هنر براي هنر“ منظور اين بوده كه هنري هنر مي باشد كه فقط هنرمندان و روشنفكران آنرا ادراك نمايند و چون هميشه اين قشر در قلت از لحاظ تعداد مي باشند لذا به نحوي نتيجه گيري ميشود كه اگر مشتريانِ يك هنر كمتر باشد آن هنر ناب تر و اصيل تر خواهد شد وبالعكس اگر براي يك اثر هنري مشتري و مخاطب زياد باشد آن اثر پست و دون بوده چرا كه حتي اقشار با ادراك پائين نيز آنرا درك كرده اند.در واقع با اين گفتار اين چنين برداشت ميشود كه مردم فقير و پائين يك جامعه نمي توانند زيبائي ها را تشخيص دهند و اين امتياز فقط در اختيار قشر ثروتمند و تحصيلكرده مي باشد كه مي فهمند زيبائي چيست. آيا تعداد مخاطبين مي تواند معياري براي استنتاج عامه پسند بودن و يا خاصه پسند بودن آن هنر باشد؟ آيا ميتوان گفت اگر هنري مشتري زياد داشته باشد، هنري كوچه و بازاري است و هنري كه مشتري كم داشته باشد هنري سره بوده كه تعداد انگشت شماري آن را لمس مي كنند و از ادراك مردم عادي خارج مي باشد؟ اعتقاد دارم در قضاوتِ ارزشمندي يك اثر هنري، استناد به تعداد مشتريان و مخاطبين بعنوان يك فاكتور امتيازي، كمكي به نشان دادن غنا و يا فقر آن اثر نمي كند. □ نوشته شده در ساعت 1:46 AM توسط baakereh Tuesday, June 04, 2002
● ما :
تو [با حيرت] : تو كيستي؟ من [با يقين] : من منم. تو [با يقين] : نه، من منم. من [با حيرت] : تو مني؟ تو [با يقين] : نه، تو مني. او [با پوزخند] : ” تو “ كيستي؟ من [ با يقين ] : من منم. تو [ با يقين] : اي من ساكت باش. مگر نديدي گفت ” تو “ ...جناب او، من منم. من [ با تمسخر] : تو هم كه گفتي مني... - - - - و ”او“ ساليان سال هم ”من“ و هم ”تو“ را استثمار كرد چرا كه هيچ كدام در جوابش نگفتند ”ما“. □ نوشته شده در ساعت 7:49 AM توسط baakereh
● كارت دعوت عروسي شبح
........................................................................................بدين وسيله از شما دوست گرامي دعوت ميشود در جشن عروسي شبح با ” تزهاي خودش “ شركت نموده و با حضورتان خط بطلاني بر همه اخلاقيات پوسيده بكشيد، اگر هم فهميديد اخلاقيات چه جوري مي پوسند ميتوانيد ساقدوش داماد بايستيد... حضور شما منّتي است بر شبح اين داروغه مدينه فاضله كه در اين شهر وظيفه دارد با تزهاي زيبايش همه را به رشد و رويش برساند و اگر كسي سر باز زند بلادرنگ جلوي اسمش" بسيار نادرست" بچسباند و مطالبش را هر جوري كه دلش ميخواهد كنار هم بچيند و Bold كند و سر آخر همه را دعوت به عقل نمايد تا قضاوت نمايند. هم چنين اعلام مي گردد كه شبح به هيچ جناحي تعلق ندارد( و فقط از ماركس همچين يه ذره خوشش مي آيد)، فلذا انجام هر نوع حركات موزون كه نشانه اي از تعلق طرفين به همديگر باشد در شب عروسي ممنوع بوده و بمجرد مشاهده هر نوع تعلق، جد بزرگ شبح - حضرت وامپاير - شما را بخاطر رشد و رويش بيش از حد زنده زنده خواهد خورد. در خاتمه اعلام ميشود اين كارت تبريك عروسي اصلا و ابدا مال شبحِ وبلاگ نويس با آدرس www.shabah.org/weblog.html نمي باشد و شما عاقلان خود اين مطلب را دريابيد كه شبح خود دريافته است...هرچند كه شبح هر شب ترتيب زهرا خانم را با كت شلوار و كراوات و با بدن تميز ( و نه چرب ) مي دهد اما هر نوع ارتباط جنسي بدون رشد و رويش را قويا تكذيب مي نمايد و همه را به داشتن روحي پاك و معامله اي راست توصيه مي نمايد. خواهشمند است قبل از پاره شده پرده بكارت تزهاي شبحي، از ذكر نام باكره جدا خودداري نموده كه شبح به گفته خودش شديدا حسود و لجوج است و بكارت تزهايش مال خودش است و هيچ احدالناسي حق ندارد تز صادر كند. داماد : شبح .....................عروس : تزهاي شبحي هم چنين ازآوردن جوجه هايتان به محفل ما جدا خودداري فرمائيد، چرا كه هر جوجه اي نشان دهنده يك نوع توافق بوده و بابا شبح انگشت شستي بر همه توافقات نشان ميدهد. □ نوشته شده در ساعت 2:09 AM توسط baakereh Monday, June 03, 2002
● همه چيز را همه كس دانند :
........................................................................................حتما تا بحال ضرب المثل بالا را شنيده ايد... امروزه جوانان ايراني در برخورد با تفكرهاي مختلف، از اولين كسي كه به دلشان مي نشيند، انتظار دارند كه هر آنچه مشكلشان هست از دهان وي شنيده و راه حل ها را نيز ارائه بنمايد.دلايل مختلفي در دلبستگي ناشكيبانه جوانان وجود دارد : 1- پيشينه تاريخي : جوانان ايراني چون تا بحال در هيچ كسي اعم از رهبر ، رئيس جمهور ، پدر و مادر ، دوست و معشوق و يار نتوانسته اند كسي را پيدا كنند كه گره از همه كارهايشان باز نمايد و مشكلاتشان را حل نمايد، لذا هميشه بدنبال كسي هستند كه بتواند معضلات آنها را حل كند كه در اين راه هم اصلا توجهي ندارند كه آيا با تپه اي كه از جلوي پاي آنها كنده ميشود، كوهي پشت سرشان ساخته بشود يا نه. لذا به تلالوئي، دل به نور مي بندند و اميد دارند كه دوباره تلخي تاريخ را نچشند. 2- زمينه روحي : هميشه انسان بدنبال بي نهايت بوده و بمجرداينكه احساس نمايد كه كراني از اين بي نهايت در فرد خاصي جلوه گر شده است سريعا جذب آن شده و هميشه غافل از اين مي ماند كه اصلا در بشر خاكي، نهايت معنائي ندارد و دو سه روزي قفسي ساخته اند براي مرغ باغ ملكوت. 3- گرايش عقلاني: يكي از مشخصه هاي بارز عقل، نقص آن در تناسب با زمان است. لذا تا فردي را ببينيم كه آن نقص عقلاني اي كه ما داريم در وي تكامل يافته است، منطقي وار به سمتش جذب شده تا بلكه بتوانيم به نقص خودمان تكامل بخشيم و آگاهي را كامل نمائيم. اما چنين جواناني، اگر برآيند آن شخص گزيده شده شان، سه مورد مذكور را جوابگو باشد، مريد آن شخص شده و شهردار مدينه فاضله شان ميشود، اما اگر خداي ناكرده اين وزنه به سمت خواسته هاي اين جوان گرايش پيدا نكند، شورش آغاز شده و تهمت ها و فحاشي آغاز مي گردد. هر چند كه جوان ايراني به صرف سابقه تاريخي، آرشيوي كامل از اين گونه افراد در ذهنش دارد و بوده اند كساني كه با استفاده از اين حربه آنها را دوشيده اند، لذا به مجرد اينكه گفتاري بر خلاف ميل جوان ايراني بر زبان اين شهردار مدينه فاضله رانده شود، سريعا برآشفته و هر چيزي كه از دهانشان در مي آيد نثار طرف مي نمايند و او را هم رده همان رهبر و رئيس جمهور و پدر و مادر و معشوق و يار مي نمايند. جان كلام اينكه جوانِ امروز ايراني خسته از دو روئي ها بوده و ظرفيت و سعه صدرش كمتر شده و به كبريتي، خرمنش آتش گرفته و به بادي كوره اش سرخ ميشود. □ نوشته شده در ساعت 11:22 AM توسط baakereh Sunday, June 02, 2002
● جام جهاني (4) :
كرواسي 2----- مكزيك 1 برزيل 3----- تركيه 2 ايتاليا 2 ----- اكوادور 0 در ضمن من فكر ميكنم فينال بين آرژانتين و ايتاليا خواهد بود و آلمان يا انگليس ممكنه سوم يا چهارم بشوند؟ نظر شما چيه ؟ □ نوشته شده در ساعت 12:34 PM توسط baakereh
● برخورد نزديك از نوع اول :
........................................................................................در برخورد اول بين دو جنس مخالف، چيزهاي مختلفي به ذهن هر جنس ميرسد. هميشه فكر ميكردم كه جنس مونث و يا مذكر چه چيزهائي در نگاه اول توجهشان را جلب ميكند ؟ مذكر در مواجهه با مونث : 1- تحكم مونث در نشان دادن صلابت و نفوذ ناپذيري اش كه منجر به استثنا قائل شدن درپذيرش مذكرهائي خاص ميشود كه اين امر باعث قلقلك و ترغيب مردان در بر قراري ارتباط با اين زنان مي گردد و يا حالت بالعكس كه لوند بودن زن مرد را جذب مي نمايد تا بهره اي موقت از آن ببرد. 2- تناسب حركات و صورت جذاب متمايل به زيبا و آرايش متناسب با چهره در جهت ترغيب غريزه مردان. 3- ميزان تحريك اندازه باسن و برآمدگي سينه ها و ريتم پاها و دامنه نوسان كمر در هر گام زدن و تنگي لباسها. 4-دلبري در جذب مرد و استفاده از آنچه از مردهاي قبلي آموخته اند و يا مي خواهند براي اولين بار بيازمايند. مونث در برابر مذكر : 1-برآوردي كلي از اندام مرد كه فوق العاده دقيق تر از نگاه يك مرد به زن كه فقط منحصر به اندام جنسي مي باشد، صورت مي گيرد. 2- تخميني از ميزان درآمد و جايگاه اجتماعي مرد. 3- انتخاب كاملا عشقي زنان در گزينش مردان بدون توجه به اعم معيارها، و كلا انتخاب كاملا حسي مرد توسط زن، هر چند كه شديدا مرد را منطقي بررسي مي كنند اما ممكن است كاملا عشقي انتخاب كنند و هميشه مردان از انتخاب اين گونه زنان در حيرتند. 4- تحريك غير مستقيم مرد در دفع رقبا و اينكه مرد را وادار به انواع حربه ها در دفع رقيبان بكند.يعني فرآيند به مبارزه طلبيدن مرد در جهت ابراز توانائي هايش و تحريك مرد به بروز صفات مردانگي اعم از قدرت بدني و يا حتي منطق و تفكر . □ نوشته شده در ساعت 12:25 PM توسط baakereh Saturday, June 01, 2002
● جام جهاني (3) : عربستان تيم بستكبالش رو ميفرستاد كمتر گل ميخورد...
........................................................................................فكر كنم هيچ كس مثل ما ايرانيها از باخت عربستان اينقدر خوشحال نشد، اين عربستان فقط شده گربه سياه ايران، ول كن معامله هم نيست. البته اميدوارم اونطرف ژاپن و كره بتونند يه كارهائي بكنند تا بلكه سهميه آسيا زياد بشه. خوب نظرتون در مورد اين بازيها چيه ؟ آرژانتين 2 ----- نيجريه 1 پاراگوئه 2 ----- آفريقا جنوبي0 انگليس 2 ----- سوئد 1 اسپانيا 3 ----- اسلوني 1 □ نوشته شده در ساعت 10:30 AM توسط baakereh
|